سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خزانِ بی تو سرد و غمگین باشد ای نگار مناین فاصله جانم گرفت ، بُرد همه قرارِ منغروب جمعه می شود وقتی ز تو بی خبرمآشوب میشود دلم نیست در اختیار منلبخند تو آرامشِ محض و دعای هر شبمو روی ماهَت روشنی بخشِ شبانِ تارِ مندنیا همه زیبایی َش خلاصه در چشمانِ توستحکم ابد کلامِ تو قند و لَبَت سرخ ترین انار منحُکم اَبَد گرفته ای در انفرادیِ دلمهم من اسیر بندِ تو هم تو در این حصار منپائیز و برگ و نم نمِ ...
تا الانچهل و چند هزارهٔ هول آور استکسی نمی داندمن در انفرادیِ این دیوارهاچه می کنم،زنده ام، مرده ام، بریده ام،یا باز مثل همیشههمان آرامِ آهستهٔ دریا وخاموشِ بی دلیلِ بارانم.عجیب تر اینکهچرا هیچ فرقی میانِ جمعهبا سه شنبهٔ پس فردا نیست؟!سه شنبه که پس فردا نیست!الان چهل و چند هزارهٔ هول آور استدر به روی خود بسته ام،خسته ام.دلمبرای دست دادن با نزدیک ترین همسایهتنگ است،دلم برای دیدنِ ناگهانی یک دوست،رو بوسی ت...