خزانِ بی تو سرد و غمگین باشد ای نگار من
این فاصله جانم گرفت ، بُرد همه قرارِ من
غروب جمعه می شود وقتی ز تو بی خبرم
آشوب میشود دلم نیست در اختیار من
لبخند تو آرامشِ محض و دعای هر شبم
و روی ماهَت روشنی بخشِ شبانِ تارِ من
دنیا همه زیبایی َش خلاصه در چشمانِ توست
حکم ابد کلامِ تو قند و لَبَت سرخ ترین انار من
حُکم اَبَد گرفته ای در انفرادیِ دلم
هم من اسیر بندِ تو هم تو در این حصار من
پائیز و برگ و نم نمِ باران میان کوچه ها
کاش به جای سایه ام بودی تو در کنار من
تا آه کشیم از سر ذوق بَر شیشه یِ پنجره ها
و شکل قلبی بِکشیم بر پهنه ی بخار من
حسِ میانِ ما کمی فراتر از عشق می رود
دوستَت دارم واژه ای است برای اختصار من
روزی زبانم لال دست در دست اغیار دهی
جشن وصالت نیستم ، بیا تو بر مزار من
احسان قلعه نوئی
ZibaMatn.IR