سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای دلجنونست اینکه در سر داری ای دلفسونست آنچه دیگر داری ای دلنفهمیدم چه می خواهی ز جانمبه آن دینی که باور داری ای دلگمان کردم که باری را ز دوشممحبت کرده بر می داری ای دلندانستم تو هم در آستین اتسری دیوانه پرور داری ای دلقمر در عقربی هستی که با خودهزاران تیغ و خنجر داری ای دلنگفته حرف هایم را شنیدیتمامش را تو از بر داری ای دلهوایی میشوی هر جا که خواهیسرشت از باد صرصر داری ای دلبگو با من که بشناسم از ای...
دلا دیشب چه می کردی، تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من...
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت...