پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم که میگیرد ، قلاب را برمیدارم و شروع به بافتن میکنم . همینطور می بافم و می بافم تا غصه هایم کمرنگ تر شوند . یک وقت هایی زیر لیوانی می بافم . یک وقت هایی شال گردن ، یک وقت هایی هم رومیزی و چیزهای دیگر . بعد می نشینم زل میزنم به چیزی که بافته ام . و با خودم فکر میکنم یک فرش گرد باید غم بزرگی بوده باشد .....
شبای زمستون که طولانی می شه، بافتنی نارنجی که خیلی دوسش داری رو تن می کنم، عودو روشن می کنم، بعد بزرگ ترین و سرخ ترین تیکه لبو رو برات میارم.مهم نیست بیرون خونه چقدر سرد باشه من به حرمت عاشقی، خونه رو واست گرم نگه می دارم....
یکی زیریکی روزیباترین بافتنی دنیاست دستهایمان...