پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آرزوی من سواری با بالن بودولی در تنگه سینهبالن بر آرزوھایم سوار است!!! قلب!!...
.در فکر پرواز از خیالاتِ پریشانمِ وابستگی از جان من ویرانه میسازدبالن برای اوج گیری گاه گاھی ھمباید تمام ھستی اش را دور اندازد...
تو باشی نباشی من خسته ھستمتو خواھی که بی ما رویچو بالن رھا کردمت پرواز کنتو خواھی که بی من کنار ابر ھا روی؟چو آتش نباشد، نسوزد، زمین خواھی خوردچنان زیر بالت بسوزم که بالا رویسرت را چو قویی به بالا بگیر و برونترس و به فکر غم من مباش که من با تو ھستمچه دیروز چه فردا چه حالا روی...
بالن آرزوھایم رابا آتش قلبمرھا کردمآن را دریابدر آسمان دلتنگیپیش از آنکهخاموش شود...
قدیما شورت خانوما انقد گنده بود اگه تو هواپیما در حال سقوط بودی میتونستی ب جای بالن ازش استفاده کنی و زنده بمونیالان فوق فوقش بتونی باهاش جای نخ دندون استفاده کرد....
تو زندگی از قانون *بالن* استفاده کن!هر چی که به درد بخور نیست بریز دورتا اوج بگیری......