سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تو دوری و تن دنیا گرفته بوی سکوت! چگونه زنده بمانم درون این برهوت؟...
در سرزمینی که غارت شده، باران هم نمیبارد.در دلهایی هم که از محبت تهی ست همیشه دلشوره ی نان است و عشق شقایقیست که با خون عاشق آبیاری شده و دست جلاد آن را میچیند، چه برهوتی شود این سرزمین......
تو یک روز نیستیتمامِ سالی.تو یک شبیا یک کتاب و یک قطره نیستیتو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی.اگر دقیقه ای نباشیساعت ها از کار می افتندخانه ها برهوت می شوندکوچه ها اشک می ریزند.پرندگان، سیَه پوش وشعرها هم نیست می شوند.تو فقط باد و باران هشتمِ ماه مارس نیستیتو ای دل انگیزِ شب های تابستانیگیسوان شب های پاییزیتو ای سوز بوران عشقتو نباشیچه کسی باشد؟!زن، زن، زن، زنتو زندگی هست...