تو دوری و تن دنیا گرفته بوی سکوت! چگونه زنده بمانم درون این برهوت؟
در سرزمینی که غارت شده، باران هم نمیبارد. در دلهایی هم که از محبت تهی ست همیشه دلشوره ی نان است و عشق شقایقیست که با خون عاشق آبیاری شده و دست جلاد آن را میچیند، چه برهوتی شود این سرزمین...
تو یک روز نیستی تمامِ سالی. تو یک شب یا یک کتاب و یک قطره نیستی تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی. اگر دقیقه ای نباشی ساعت ها از کار می افتند خانه ها برهوت می شوند کوچه ها اشک می ریزند. پرندگان، سیَه پوش و شعرها هم...