
شین.قاف
متن و شعرهای شهریار قهرمانی
کمی بیشتر کنارم بمان
زیر آن باران پاییزی که
التماس هایم را ندیدی
اشک هایم گلاویز با باران
بازهم ندیدی
اما اینجا نه پاییز نه باران نه دنیای واقعی است
این خواب به صد بیداری می ارزد
پس تو را جان کسی که دوستش داری
کمی بیشتر بمان ...
من از شور عشق تو ترانه خواهم خواند
از شیرینی لبخندت عاشقانه خواهم خواند
غزل غزل تو را بخوانم و عاشقی کنم
خوشا روزی که به اسم کم تو را خواهم خواند
من از میان تمام شعرهایم
تو را برگزیدم
مثنوی قصیده رباعی جای خود
عشق تو
غزل بازی میخواهد...
قصیده ی نگاهت هنوز هم سرودنی است
هر چند طولانی
من از نوشتن خسته نمی شوم
میترسم واژه کم بیاورم ...
من از چشمه ی چشمان تو مستم
و مثلی تُنگی که برای ماهی تَنگ است
این شعر هم برای توصیف زیباییت تنگ است
دلم یک آسمان غزل میخواهد...
تمام واژه ها و کلمات
تمام شعرهای جهان
برای من در یک غزل
زیبا و کوتاه خلاصه میشد
چشم هایت ...!
لحظه به لحظه اش معجزه ای زیباست
خوشه خوشه طلا شدن برگهایش
نم نم بارانش و در پس آن عاشقانههایی
که مست میشوند به هوای دو نفره
رنگین کمانش شوق عجیبی دارد
هستند کسانی که دلباخته ی غروبش شده اند
اما با اینهمه ، اغراق نیست که بگویم
ای مرد...
هوای دلم ابریست چشمانم جای خود
شاید خودت هم ندانی که
چتر دستانت چه ها که نمیکند
در این حال و هوا
بوسه بن بستی است برای رسیدن به آزادی....
بارها و بارها روی پاهای تو به خواب رفته ام
روی آن چادر گل گلی خوشبو
و بارها و بارها
بعد از ساعت ها و ساعت ها
بیدارم کرده ای وبا عشق
دستی بر سر و صورتم کشیدی و
موهای پریشانم را شانه زدی
اما حال این پسرک کوچک درونم...
من در میان این همه ، همهمه هیچم
من مستم از خوردن کمی بی خیالی
من سرشارم از مهر
دلخوشم به اسفندی پُر از ناز
و دلم عاشقانه به هوای شهریور گرم است
گویا من در میان این همه هیچ پر از خودم .
زندگی ام را چنان خواهم ساخت که وقتی پشت پنجره اتاقم خیره به باران پاییز قهوه تلخ مینوشم زندگی به کامم شیرین بگذرد ...
باغبان پیر تمام قد خشک اش زد و چشمانش خیس باران شد وقتی دید همزاد گلی که دیروز فروخت تمام قد خشکیده است...
این قلب من
نه در بارانی که می بارد
نه در پاییز خوش آب و رنگ
نه در جاده های خیس و خالی
فقط و فقط آنوقت که
زمان در گیسوانت گم می شود
و چشمانم غرق زیباییت می شود
و جانم ذره ذره برایت آب می شود
عاشقانه می...
شدم مست از شراب گیسویت و نازها کشیده ام
چگونه شرح دهم که چون تو یار زیبا ندیده ام
به باغ زندگیم آب حیات شدی چنان که در
بوستان دل شکوفه زد دوباره شاخه های تکیده ام
گر زبان قاصر و چشمها مات و درحیرتم
انصاف نیست بگویی به آخر...
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
به جان و دل هنوز هست شور عشق و عاشقی
لیک از فراق یار به خلوت خویش درد میکشم
گویند به ظاهر خوش خوشان عشقم گشته است
لیک جام شراب عشق بسان زهر میچشم
مستی رسیده است به چشم و اشک و جان من
چون شراب عشق با تلخی غمت...
می شود گاهی بیشتر به خواب هایم سر بزنی آخر دلم بدجور بهانه گیر تو شده است ؛ چون هیچ دلتنگی به پای دلتنگی برای تو نمی رسد مثل یک عاشقانه ی آرام ؛ دیگر هیچ لقمه ای طعم لقمه های تو را نمی دهد ؛ هیچ نوازشی به پهنای...
با تو
امشب فکر تو در خیالم پر می زند
عاشقانه های تو بر دلم سر می زند
سالهاست به دل قبله گاه عاشقی شده ای
که بر کعبه ی دلت خالصانه در می زند
روشن دل گشته ام در ره عشقت لَختی بتاب
که تاریکی شبهای من با تو...
قصه عشق
از ازل قصه ی عشق بر سند دل زده اند
عاشقان را عقل نیست ، چون عاقلان می زده اند
در نبرد عاشقی نیم بیشتر خونین جگر
آنان که شیطان صفت اند از پشت خنجر زده اند
سینه به سینه دست به دست گشته کتاب عاشقان
آنان که...
به هر بهانه رو زدم ز یاد برم خاطرات تو را
همین خاطرات هر بار خزان نمود نوبهار مرا
تنهاتر از تنهایم در این برهوت عشق
حال چگونه از سر به در کنم حال و هوای تو را
مستی عشق تو کِشاند مرا به هر دام بلا
سینه سوختم و...