پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوسیدمشو یک نفس تا خانه مان دویدمآنروز همه چیز زیبا بودحتی قار قار کلاغ ...!...
دوست داشتنم توی کلمه ها نمیگنجید ،به جای گفتنش بوسیدمش ...!...
وقتی بوسیدمش دستم را گرفتگذاشت روی قلبش..️گفت ببین چقدر تند میزنهفکر کن تندتر تپیدن قلب کسیکه دوستش داریبخاطر تو باشد چه حس خوبی.....
وقتی بوسیدمشدستم را گرفتگذاشت رو قلبشگفت ببین چقدر تند میزنهفکر کن تندتر تپیدن قلب کسیکه دوستش داریبخاطر تو باشدچه حس خوبی... ️️️...
بوسیدمشدیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد من از جهان سهمم را گرفته بودم ️️️...
از اولین باری که بوسیدمش.فهمیدم حق با مادرم “حوا” بوده..گاهی بعضی ممنوعه ها ارزش رانده شدن از بهشت را هم دارند......
وقتی بوسیدمشدستم را گرفتگذاشت روی قلبشگفت ببین چقدر تند میزنهفکر کن تندتر تپیدن قلب کسیکه دوستش داریبخاطر تو باشدچه حس خوبی.....
.حرف برای گفتن زیاد بود، وقت کم... فقط بوسیدمش ...!️️️...