از آدم بی حیا بدم میاد از کینه واز ریا بدم میاد اینقدر نزن لاف و خودت باش فقط از زاهد خود نما بدم میاد اعظم کلیابی بانوی کاشانی
چشم سیاهِ شعرِ تو، دانهٔ انگورِ لب است کی حذر از لبت کند مستیِ بی حیای من! ارس آرامی
بعد تو قلم بی حیا شده است هی می رقصد و آمدنت را می نویسد