دلخسته و بیمارم من بی تو نمی مانم آغوش تو می خواهم دور از تو پریشانم من شاعر چشمانت تو ساقی و مه پاره از چشم تو می جوشد هر واژه ی اشعارم من مست وصال تو ای دختر شهر آشوب تو بوسه طلب کردی با بوسه ستان جانم من...
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشت هیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد