پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با کوله باری از خاطرات خوب و بدزیر آسمان شب راه می رومخاطراتم همانند نواری پُر خَشدر ذهنم عبور می کندچه نوار پُر دردسریگاه گداری بر روی نقطه ای از تو توقف می کند....
اون لحظه که میخنده باید دکمه توقف زندگیو بزنی فقط نگاش کنی ...️️️...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کردو مهر در بغل کاج ها توقف کرد...
اگه دلتنگى رو یک خیابان در نظر بگیریم، من پشت چراغ قرمزِ خرابش مدت هاست که توقف کردم...
حال ما در زندگی حال آن فردی است که در سرازیری می دود و برای باقی ماندن بر دو پای خود ناگزیر از دویدن است و اگر بخواهد توقف کند به زمین در خواهد غلتید....