سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شهریارا من که مخاطب شعر های توام !عمر من همانند تو در پای جانانم گذشت.آنچه از جور وجفا بر سر تو آمد بر من دیوانه هم گذشت..!تو بهر، حرفهایت واژه به واژه غم را در شعر هایت سرودی.این چه دردی اس بر من هم همانند تو غم زجانانم گذشت.من جفا فراوان ؛دیده ام از روزگار خویشآنچه ز شعر هایت خوانده ام بر من دیوانه نیز صد ها گذشت.!ناله و فریاد هایم را در شب های بی کسی بهر غم هایم بیت به بیت با اشعار تو گذشت.کدامین نوشته های تور...
دیر وقتیست که حیران وبی قرار ، بهم ریخته ام.بهر تمام روزهای زندگی شاکی و با زمانه درآویخته ام.!دیر وقتیست با تمام ساز های زندگی به خود پیچیده ام زتمام افکار پوچ و خالی گشته ام ،من تجسم یک هیچم!دیر وقتیست ز همگان دور و همره حرفهای دل شده ام.با تمام حرف این و آن دچار مشکل شده امدیر وقتیست که زندگانی در نظرم بی معناست!!قلب تنهای من، در میان ازدحام جهانیان چه غریبانه تنهاست..!دیر وقتیست که افسرده و بس رنجورم در نظر...
(ریشه خشکیده)ریشه در خاک سردم ،ولی زخم ها فراوان دارد تنم .در بازی سرنوشت بهر رفیقان حرف ها به یادگار دارد دلم..! صد زمستان به سر آوردیم ولی همچو کوه ،برف هامانده بر تنم ..! مثل کاج بلندی خم کشته ام ولی لاب لای شاخه ها نو بهاری تازه دارد دلم..! سال های سال روئید از کنارم زندگی .حسرت چیدن شکوفه ها دارد دلم..! ای بهار نو شکوفته دس از ما مکش .سال های دگر اما واگر دارد دلم.! همتی کن دست یاری ده ریشه خشکید را زین تن خس...
(حس غریب)هرکسی بد تو به دیدارم بیاید ،گر آشنا هم باشد باز غریبه است.!گر زمن جوانه امید هم ریشه زند بد تو هرثمره که به بار بیاید، غریبه است.! کنون هرکسی باآدمی عجیب به دیوانگی من!حتی اگر کنار بیاید باز هم غریبه است. بد از تو هرکسی آمد به دیار من حتی هزاران بار هم بیایدباز زچشم من غریبه است..! کرده ام وصیّت، بد مرگم غیر تو هرکسی بر سر مزارم بیاید غریبه است...!!Sogol...
( غمناله های بیصدا)با نگاهت درگیرم و گرفتار تو میشوم و محتاج.! سخنی گر به زبان آرم دانی که چه دل برده ایی به تاراج ای گیسوی پریشان تو همچو دریای خروشان !! دانی که چگونه غرق شدم درهیاهوی این شب مواج؟ یک عمر در مکتب عاشقی نشسته ایم و به جایی نرسیدیم...! سالهاس بهر شفای دل هر سحرگاه می روم به معراج ای که دل برده ایی و مارا محو نگاهت به خرامان کشته ایی..ولّله که جز عشق نیاموختی از قصه حلاج ...! یک بار دگر در دریا...
*اسرار اَزَل*اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من! معمای دنیارا نه تو خوانی نه من..! گر از خاک جسته ایم و به آغوش خاک باز گردیم حکایت آدمی را نه تو دانی و نه من.! سراسیمه در میان روزهای زندگی با خود درگیریم دگر ندانیم که طالع خویش را نه تو دانی نه من..! از خلقت آدمی تا ب کنون می نویسد تک به تک سرنوشتی بر پیشانی راز قسمت را نه تو دانی و نه من.! روزی میشوی کودکی قنداقه در میان آغوش مادر چون قد کشیده و بزرگ میشوی سرنوشت و قضا را نه...
هر چه نوشت این دست, حرف های دل بود؟!...
اِسارتِز فراق او دل ب دست غم باز به استارت می رود !!!در میان زندان به حکم دوری باز ب شکنجه محکوم میشود..! هر لحظه در این شب های تار از پس این همه درد عمر.؛ جوانی ام چه بسیار به تاراج می رود. گم کرده ام قبله و کعبه خویش دل سوی عبادت به سوی معراج نگاهت می رود.! هر صبحدم باصدای نغمه مرغ سحری سوی راز و نیاز پی معبود دل ازپس تاریکی ها ب سِراج می رود.! گرچه اینجا دل به استارت محکوم است اما در سو سو اُمید دل با تمام غم ن...
در عزای مادر عالم غم پوش عزا شدیم زین تمام درد هایمان امشب با نوای یا زهرا غرق گریه هاشده ایم .امشب دلم اندازه تمام درد هایم پر از حرف است .خبرت هس بی بی جان چقد دلم تنگ اس.امشب باز در این محفل کوچکم عزا دار توام امده ام در خانه ات یا که جوابم بدهی یا که راه نجاتم بدهی.خسته ام از هیاهوی تمام زندگی میشود کمی ب دلم آرام قرار بدهی ....!...
( کوچه های یخ زده)شبی در این کوچه های یخ زده گذری کن حال ما خوب است فکری ب حال منطقه سوت و کورکن.اینجا هنوز زندگی بوی تمام گلهارا می دهدای تو که بالا نشین شهری ویرانه های شبگردان را کمی مرور کن.اینجا زندگی ساز دگری دارد غمناله های سخت گرچه به جایی نمی رسد اما از پس تمام کاشانه ها تو عشق و محبت را معنا کن .!تکه نانی از خدا در سفره دارند .گر مهمان شویی فکری به حال دلهای همچو آینه های صبورشان کن ..اینجاگرچه سفرهایشان کوچک است اما در ت...
در کنج دلم عشق کسی خانه نداردکس تاب نگهداری من دیوانه ندارد..دل پیش هرکه نهادم باز آرَد پس کس تاب و توان نگهداری من دیوانه ندارد.!گویند مجنون حیران گشته ام اما کس نداندسوی بند بند دلم با تو ب خاطره نشسته ام.!!!هرشب سوی هر کوچه میروم انگار با تمام خاطره هایمان باتو عهد بسته ام .سوی هر رهگذر سراغتورا گرفته ام امابهر این دیوانگی ام چه بسیار خسته ام.حال ببین چگونه دیوانه گشته ام که خریداری ندارم .....!کس غیر تو جای براین خانه ویرانه ند...
قدم بزن تمام خیابان های این شهر را با پای خودت ...!بنشین در میان کافه ای ساز بزن بهر حرف های دل برای خودت.!گریه کن دور شو از تمام حرفها اما خودت باش و خودت..آدمای این شهر برایت غریبن تو بهر یارت و باشو در خیال خودت !سوی هر کوچه میرویی میدانم بهر طبیبی ز مرهم دل اما برو طبیب خود باشو مبتلای خودت...!از روز سخت می آیی میدانم اما تازه اول راهی برو خودت باشو خودت .!!!تنه ز این آن نشنیده بگیر اگر عاشقی برو بهر یارت خودت باشو خودش.!عاشقی ر...
دردا دراین بادیه سوز و گدازم نیستزجان خسته ام ،اما دراین راه دراز همراهم نیست.!!دل با خرامان می رود سوی قبیله عشق اما چه کنم مرا همدم و همراز نیست.دلش همچو دریا پاک و زلال بود اما در این بادیه مرا جز سراب کسی نیست.می روم سوی کاروان هر دم انگار که در توهمم آیاخبرت هست؟ که حال دلم خوب نیست.چند روزی ایست ره دراز را پیموده ام خسته ام اما به شوق دیدار قرار بر دلم نیست.سر گشته در این بادیه ام ، ندانم خوابم یا بیدار پی یارم در سوز و گدازم ام...
در مکتب عاشقی شاگرد نو پایم هنوز در میان حرفهایم غرق غم بی تاب و شیدایم هنوز.!در سینه ام عشق پنهان نهفته ام مانند ابر بهار گریه پنهانم هنوز . میرود عمر گرانم مثل قطاری سوی عاشقی!!من مانده ام در واگنی بهر تماشایم هنوزسخن در دل زیاداس اما آرام ترین دختر جهانم هنوز.!لرزش دست و دل و چشم من همان عاشق شیدایم هنوز.حکم اعدام ب پای دار بی گناه و خلسه ب ره بیدادم هنوز.لبخند به لب و در بازی سرنوشت یک بازیگر ماهرم هنوز ...!همانند دختری کوچک پ...