پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش علی را سوی نامردان نمیبردی حسینحرمله با تیر میخواهد که سیرابش کندباز گردانش به خیمه مادرش دلواپس استشاید امشب لحظه ی بر دامنش خوابش کند اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
آهو برِّهدلی را می برد چشم سیاهیگل نورسته ای رخساره ماهینشانده پرتو گلبرگ خورشیدبه روی کاکلی تاج و کلاهیبه عطر سیب سرخ نازنینیشمیمی می فشاند گاه گاهیدرون غنچه ی لبهای خشکشنمانده ناله در سودای آهیدر آنسوتر کنار خیمه گاهشنشسته در تماشا پادشاهیکه ای نو باوه مظلوم باباندارم غیر تو پشت و پناهیبیا تا گیرم ات ای جان در آغوشتو هستی روی دستانم گواهیکه ای قوم ستم، اصغر نداردبه نزد حضرت یزدان گناهیبگیرید از ...
تیر از کمان رها شد/ با حلقت آشنا شد/ با تیر حرمله، آه/ سر از تنت جدا شد قربان روی ماهت/ آخر چه بُد گناهت/ منگر چنین به بابا/ می میرم از نگاهت پرپر زدی به دستم/ دیدم، تنت، شکستم/ حیران شدم عزیزم/ گریان به تو نشستم...