چهارشنبه , ۱۹ بهمن ۱۴۰۱
تویی آن مهرِ محزون، لیک مَه روی...💛...
بیا به سویم بازآیامحبوبمکه بیش از این عطر تلخ وگس همچون قهوه برای چهارفصلم به خدا که برایم زیاد است!✍️مهدیه باریکانی...
در این زمستان که خودش را هم دوست نداردتو ای دلیل منکه تا عمق استخوان مبتلای توام و ترانه به ترانه اشک به اشکرویا به رویابودنت را تکرار میکنمیا تمام موانع را کنار بزنو بیا و بهار را دستانم بگذاریا تمام خیالت را پاک کن و من را با خودت گم کنآری،در این زمستانی که خودش را دوست نداردبی تو چگونه ممکن می شود که من زنده بمانم؟!✍️مهدیه باریکانی...
بودن با توگرفتن دستاتفهمیدن،تموم رمز و رموز این جهان هستی آرهکی تا حالا میدونستخورشید بتونه با ابر و آسمون هم حرف بزنه!مهدیه باریکانی...
چون ریشه به درختابر به آسمان ماهی به دریاماشین به خیابان ونور به خورشیدبه تو نیازمندم هر لحظه و هرجا...
پول خون های زیادی گردنت افتاده استکشته مرده می دهد از بس پروفایل شما...
درد من درد تو شد و تو تمام من شدی ای تمام من!درد منِ دیوانه بشور...
بعد چندین سال و اندی منتظر بودم ولی پاییز بی اندکی تغییر از سالم گذشت...
آن دو چشمان سیاهت; آه عجب معرکه ای!و من ای کاش در ان معرکه ها میزیستم......
درمیان همه بودم و ندیدم بخدا هیچکس را عاقبت اشفته ام از کجا پیدایت شد...
بی شک تو یگانه ، بین یاران هستیمانند گلابِ اصل کاشان هستیطبع تو نشانی از وجودت دارد...پاکی و شبیه اَبر و باران هستی...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
مژه هایت نه کار کمال الملک نقاش استنه لبهایت اثر دستهای پیکاسومعادله ی فیزیک دستانت هم به عقل انیشتین نمی رسداز عدالت چشمانت چه بگویم؟!شبیه عدل امیر کبیر خیرهیچ کجا نمی توان آن را پیدا کردنه الان نه عهد قجرنه حتی آیندهنه هیچ پادشاه و رجالیو بازرگان و عوام الناسیزیبایت را درک نخواهند کرد.و من بسیار خوشحالمکه خدا شما را آفرید برای قلب من....
نیست جز خیال وصالتدر خاطر آرمیده اماز شوق دل گویم اگرمستانه مستت شوماز رنج دوریت اگرخسته و آزرده امشوق وصال تو مرازده به بی خیالیم(همایون بلوکی)...
امان از دستِ مستِ من شیطنت میکنند هیبرای گرفتن دستانت...
موسیقی نمی دانم...بداهه می نوازمت....با تحریرهای مخملی...زیرو بم آغوشت راخوب بلدم . . . !...
همیشه مثل یک بداهه می آییو شعر می شوی درآغوشم....!!!️...
من از آرامش دریا و خواب چشم تو گفتمکه تا صبح قیامت هم نباید کرد بیدارت !...