پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گویند دریای واقعی توییمی خواهم بگویمسراب هاکور کردند اشتهای چشم هایم راتوانِ دست و پای جوانم راطعمِ شیرینِ دوست داشتن رامی خواهم بگویمآخرین بارکه سر از لاک خود در آوردمعشق رادر چنگالِ خرچنگ ها دیدم...«آرمان پرناک»...
و تو در عصرِ خرچنگ هایِ مردابی؛شکوهِ نیلوفرانه ای.شیما رحمانی...
سالهاست که توی یک کارت پستال زندگی می کنم، کارت پستال یک جزیره مرجانی، یکی از آن جزیره های گرمسیری توی اقیانوس هند، همدمم یک گل آدمخوار است و یک ببر، ببری شبیه « ریچارد پارکر » فیلم « زندگی پای». دار و ندارم یک درخت نخل است و یک صخره، طولانیترین پله طنابیای که میتوانم خیال کنم از روی صخره بلند شده و به آسمان رسیده. هر وقت عشقم بکشد آن لباس استوایی هزار رنگم را به تن می کنم و مثل جک لوبیا سحرآمیز از آن پله بالا می روم و روی ابرها قدم می زنم، ا...