پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر پشت بام خانه با شب می نشینمچشمم را بر آسمان سیاه می گذارم- به چه خیره ای؟!+ به ستاره روشنسال هاست بر او چشم دوخته اماما چیزی نمی گویدبرایش می رقصمشعر می خوانمتا سحر اشک می ریزمفقط گاهی چشمک می زندو دلم را بر سرم آوار می کند- چشمک زدن ستاره برای زهره ست+ شیفته ی من که شودزهره را رها می کند- من به تو ماه را می دهم+ ستاره از ماه بزرگ تر استنزدیک شوی، می بینی که خورشید است- ستاره و ماه هر دو مال من ه...
گفتند آن که رفت دلش بی تو تنگ شددستی زدم به چانه و گفتم قشنگ شداز خرده شیشه های رفاقت گذشت دلنوری که با شکسته شدن هفت رنگ شدبا اتهام سنگدلی دلخور از منیباشد ولی به دست تو این موم سنگ شدوقتی دلت گرفت به یاد تو آمدموقت خسوف ، ماه دچار پلنگ شدپیکار عشق بر سر دل بود بین ماخوشبخت آن که باخت و پیروز جنگ شد...
بی پردهنیمی در بندلباس خوابماه گرفتگی...
تنها،من ومحبوبه ی شبدر تماشای خسوف...