به این خوشیم که شام سیاه، کوتاه است چه سود؟ فرصت دیدار ماه کوتاه است . حباب آه کشید و به نیستی پیوست که عمر، مثل بلندای آه کوتاه است . دو پلک مهلت دیدار هم به شرم گذشت چقدر وقت برای گناه کوتاه است
. در دلم جایی براى هیچکس غیر از تو نیست گاه یک دنیا فقط با یک نفر پُر مى شود..! ️️️
. مرا از حبس آغوشت.. چه اصراری به آزادی...؟
حرفهایش از نوازشهای او شیرین تر است از هر انگشتش هنر می ریزد از لب بیشتر
هر جا هوا مطابق میلت نشد برو.. فرق تو با درخت همین پای رفتن است!
به ظاهر بوسه ای دلبسته ی دیوانه ای را کشت ولی اهریمنی نام آورِ افسانه ای را کشت کسی از سرنوشت جنگ بین عقل و دل پرسید به او گفتم دوباره حاکمی فرزانه ای را کشت میان مُلک تن، داروغه ای مست و جهان آشوب خراجش را گرفت و صاحب...
همیشه هر که دم از عاشقی زده تنهاست نماز آنکه مکبر شود جماعت نیست ... !
گفتند آن که رفت دلش بی تو تنگ شد دستی زدم به چانه و گفتم قشنگ شد از خرده شیشه های رفاقت گذشت دل نوری که با شکسته شدن هفت رنگ شد با اتهام سنگدلی دلخور از منی باشد ولی به دست تو این موم سنگ شد وقتی دلت گرفت...
به لاف دوست تکان می دهم سری به دروغ چقدر معصیت من خداپسندانه ست
حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
میان جمع رفیقان همیشه حرف تو بوده تو هر زمان که بیایى حلال زاده حسابى
تو باشی، قهوه ای باشد کنارش فال هم باشد و در فنجان تلخم ذرّه ای اقبال هم باشد چه می خواهد مگر دیوانه ای مثل من از دنیا؟ در اوج قلّه ای باشد به پشتش بال هم باشد من از خاطر نخواهم برد رنگ چشمهایت را عسل فاسد نخواهد شد...
با دست آب خوردن من نیتش شفاست یڪ روز دستهای مرا او گرفته بود
تمنای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی کسی حین سقوط از پرتگاهی، لال هم باشد
مرا از حبس آغوشت چه اصراری به آزادی ؟ برای ماهیان تُنگ آزادی گرفتاریست!
دلم را دیدی و گفتی عجب عصر غم انگیزی به چشمم زل زدی گفتی عجب باران زیبایی
بی تو دنیای من از مرگ غم انگیزتر است بعدِ نوروز چرا زنده بماند ماهی ...؟!
این چشمهای خیس برازنده ی تو نیست محراب را که آینه کاری نمی کنند....
یک عمر رنج خاطره انگیز مانده است شادم که از تو بعد تو یک چیز مانده است
در عزایم تازه میفهمی چه داغی داشتم در لباس تیره گرما بیشتر حس می شود
گفتی چرا اینقدر اشعارت سیاه است؟! خندیدم و دستی به موهایت کشیدم!
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود
من حرف با خدای خودم می زنم ،نه دوست وقتی کلید هست چه حاجت به در زدن
خدا کند که بمیرم زمان دیدن تو که مرگ حین زیارت به جز سعادت نیست