پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خیالی نیستدل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزیمرید آستان پاک جدان می شود روزیگره کردی به کار من اگر با فتنه های خودمعمای من سرگشته آسان می شود روزیبرایت قصه ای از واژگون آلاله را گفتم ؟بلی بالانشین سردرگریبان می شود روزیتو از سرمستی سرشاخه های تاک می گفتیوجدانکه دامان شقایق خیس باران می شود روزیو من غرق نگاه رقص برگ و باد فهمیدم قمار نوبت فصل زمستان می شود روزینمیدانم تو هم ایمان به این ناگفته ها داریخیالی نیست دردی...
سلامم را اگر پاسخ نمی گوید ،خیالی نیستسلام گرگ خیلی هم بکار ما نمی آید...
قمری های بی خیال هم فهمیده اندفروردین است ،اما آشیانه ها را باد خواهد برد.خیالی نیست!بنفشه های کوهی هم فهمیده اندفروردین است،اما آفتاب تنبل ِ دامنه را باد خواهد برد.خیالی نیست!... همه اینها درستاما بهار ِ سفر کرده ی ما کی بر می گردد؟واقعاً خیالی نیست!؟...