پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پایان آرزوهایم.نقطه ای گذاشتم و نوشتم:دیگر تمام شده ام و از من خلاصه ای ماندست ازغم ها و حرف ها در لابه لای سکوتتان مرا بخوانید،باصدای بلندآخر،دردها فریاد میخواهند...
ته کشیده ام دیگر نه صدایم می آید نه نفس هایمگاهی:در میان این تاریکی ها،لابه لای لحظه ها، پشت خنده ها فقط قدری نفس میکشم که نگویند مرده است......