پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
داستانک آرزوبا سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.کارگر چوب بر، اره برقی اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته ی تبر.این سخنان را درخت صنور در لحظات آخر سقوطش با خود زمزمه می کرد.زانا کوردستانی...