سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عزیز دلم دستای تو به قلبم زندگی میبخشه...
ما که موهامونو خودمون میبافیم و هی میریم جلو آینه و به بافتی که از گوشه ی گردنمون آویزون شده نگا میکنیم.شب هم میریم سراغش تا بازش کنیم.خب سخته با موهای بافته شده،خوابید.خلاصه که من سختمه اونجوری بخوام بخوابم. ولی میدونی؟!از اون سخت تر اینه که بازم باید خودم موهامو وا کنم و بریزم رو شونه هام.مثلا اگه یه جفت دست باشه آروم آروم موهامو وا کنه و بعد،اون پیچ و تاب خورده های خرمایی رو بریزه رو شونه م خیلی بهتر میشه.مگه نه ؟ :)لازم ن...
دستای تو یعنی پناه یعنی یه تیکه از بهشتمیشه با یه لبخند تو حافظ شد و غزل نوشتچشم تو امضای خداس ، تنت یه سرزمین نوحالا می فهمم که چرا سفر می رفت مارکوپولوحالا می فهمم واسه چی یک دفعه عاشقت شدمدیدم چقدر میشناسمت درس مثه خودِ خودممنم که عاشقتم ، منم که عاشقتم ، منم که عاشقتمبه باغ اینه قسم ، قسم به نبض قلم ، منم که عاشقتمگیس تو دریای سیاه ، پیچک پیچیده به ماهلب تو کهربای سرخ ، هستی من یه پر کاهآتیش چهارشنبه سو...
دستای تو فقط مال منه...