سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نمی دانم حالا چه وقت نشستن و خیال بافتن است. باید در تدارک آمدنت باشم. باید برایت کلی لباس بخرم، عطر بخرم و روفرشی های نو. باید کمدت را مرتب کنم و با همه سعی ام همه چیز را سر و سامان بدهم. آخر تو می آیی و حال و هوای گندی را که این روزها دارم سر و سامان می دهی. زودتر بیا. زودتر بیا که نبودنت خیلی کشدار شده، و من دیگر نمی کشم. قول بده وقتی آمدی فوری به چشم های گود افتاده ام پیله نکنی که اصلاً حوصله بازخواست شدن را ندارم. آخر تو که نمی دانی. وقتی نی...
دستپاچه می شوموقتی... نگاهم میکنیو همینعاشقانه ی سادهیعنی عشق......
دستپاچه می شوموقتی نگاهم میکنیو همین...عاشقانه ے ساده یعنی عشق...
کنارم که هستیزمان هم مثل من دستپاچه میشودعقربه ها دوتا یکی میپرنداما همین که میرویتاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهمجانم را میگیرند ثانیه هایبی تو…...