پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
داره میاد. صدای پاشو می شنوم. تو هم گوش کن. داره میاد. پاییز رو میگم. بازم نارنگیا میان. باز میریم بوت میخریم و روسری پشمی. باز میشینیم برای اون مردی که کنارش حالمون خوشه شال می بافیم. باز پتو مبلیا رو میاریم تو دست. باز انار دون می کنیم. بعد ناهار یه چرتکی می زنیم و پا میشیم می بینیم شب شده و هیچ کاری نکردیم. باز چای ماسالا و دم نوش عسل و زنجفیل علم می کنیم. باز ژاکت و کت رو می گیریم سر دست که غروبی برمی گردیم خونه نچاییم. باز می گیم حیف، امسال ...
وقتی صبح بیدار شدی و توی آینه دیدی زیباتر شده ای، وقتی بی اختیار موقع کشیدن خط چشم آواز بخوانی، وقتی صبح بیدار شوی بگویی سلام فلانی، شب که میخوابی بگویی شبت خوش فلانی، وقتی کم غذا شوی، شلوارهات گشادت شوند، وقتی فکر کنی همچین هم ناجور نیستی نه به ظاهر نه به خلق، وقتی هر گربه را که دیدی ناز کنی، قربان کفترها بروی، دست بکشی به تنه درخت ها، بیخودی به ملت لبخند بزنی، وقتی موقع شستن ظرف ها بخوانی ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن، دلت رنگ قرمز و ص...
دقت کردید پاییز امسال تهران چقدر دلبر شده؟ دقت کردید به این تن به تن شدن زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای؟دیده اید بلوار کشاورز را؟ دیده اید چه بارانی می بارد این روزها، چه خلوت است، چه پاییز است؟کسی را دارید که تو خلوتی خیس بلوار کشاورز صدایتان بزند الیزابت بیا با هم یک نخ سیگار وینستون لایت دود کنیم و یک لیوان چای کیسه ای بنوشیم که بوی علف دم کرده می دهد. بیا برویم قول می دهم خودم چتر را بر سرت نگه دارم؟ دارید کسی را که از خانه برایتان لقمه ...
امشب عزیزی به شوخی گفت تو بزرگترین دخالت زندگی منی. نمی دانم آگاه گفت یا بی فکر تنها مزاحی پراند. اما بعدش فکر کردم این بهترین تعریفی بود که کسی از حضور من می توانست بدهد.بعدش فکر کردم دیدم در زندگی به هرکسی که نزدیک شدم، عاشق شدم، خواستم رفاقت کنم، قرابت کنم، شدم دخالت. حرفم نه. خودم، وجودم، ماهیتم شدایران درّودی می گوید همه به مادرم می گفتند ایران زشت است. در حالی که من زشت نبودم. میگوید بعضی حرف ها چنان در آدم ریشه می کند که هرگز آد...
عاشق شوید و به کسی نگویید. دل ببرید و ببازید و به کسی نگویید. به اسم خودتان درخت بکارید و به کسی نگویید. بچه گربه نگه دارید توی خانه و به کسی نگویید. تنها سفر بروید و به کسی نگویید. هر ماه یک رمان پرفروش بخوانید و به کسی نگویید. پول هایتان را خرج اعطینا کنید و به کسی نگویید. .آدم ها بدانند همه چیز را خراب می کنند. از خوشی هایتان برای آدم ها حرف نزنید. از دلتان. از آرزوهاتان. از کودک لوس و بهانه گیر درونتان....
من زیاد زندگی را به خودم زهر کرده ام. زیاد خریت کرده ام. جمعه های زیاد، عیدهای فراوان، سفرهای دور و دراز، شب هایی که باید موفقیتم را جشن می گرفتم، وقت هایی که باید از طعمی که میچشم لذت می بردم، من حتی ایستادن زیر ایفل را به خودم زهر کرده ام، حتی آخرین سیزده بدر پیش از سی سالگی را، حتی وقتی بزرگترین جایزه زندگیم را می گرفتم، من حتی آزادی نوشیدن یک ظرف بزرگ آبجو یا یک قهوه فرانسوی را در حالی که باد توی دامنم می پیچید به خودم زهر کرده ام. از حماقت. ...
بچه که بودم دلم می خواست زن یک قناد بشوم. بزرگتر که شدم دلم می خواست فقط عروس بشوم. یعنی آن لباس پف دار سفید را بپوشم با یک دسته گل بزرگ، اما بعدش شوهرداری نکنم. بزرگ تر از آن هم که شدم دلم می خواست با یک کت و دامن سفید و یک تاج گل مینا عروس بشوم توی یک روز بارانی پاییز در یک جای خیلی دورتر از اینجا. خیلی خیلی دورتر با یک مرد خیلی بلند که آنقدر ته دیگ دوست داشته که روز عروسی مان شرشر باران ببارد. یک عروسی ساده بدون شاباش و رقص چاقو و هزار تا مهما...
نمی دانم حالا چه وقت نشستن و خیال بافتن است. باید در تدارک آمدنت باشم. باید برایت کلی لباس بخرم، عطر بخرم و روفرشی های نو. باید کمدت را مرتب کنم و با همه سعی ام همه چیز را سر و سامان بدهم. آخر تو می آیی و حال و هوای گندی را که این روزها دارم سر و سامان می دهی. زودتر بیا. زودتر بیا که نبودنت خیلی کشدار شده، و من دیگر نمی کشم. قول بده وقتی آمدی فوری به چشم های گود افتاده ام پیله نکنی که اصلاً حوصله بازخواست شدن را ندارم. آخر تو که نمی دانی. وقتی نی...
من غمگینم. من کسی نیستم که خیال می کنید. من آن زن قوی شکست ناپذیر نیستم. من مدافع حقوق زنان نیستم. من منجی کسی نیستم. من مردستیز نیستم. من عصبانی نیستم. من یک زن عادی ام. با زخم های عادی. با آرزوهایی شبیه آرزوهای شما. من هم قدر شما خسته ام. من هم قدر شما ناامیدم و میدانم از دستم برای خودم هم کاری ساخته نیست. من می خواهم داستانم را بنویسم. کتابم را منتشر کنم و این میان خانه پرش هفته ای یک بار بروم کافه و یک لاته سفارش بدهم با پای سیب. دلم میخواهد ...
بهترین راه برای فراموش کردن آدمی که زمانی دوستش داشتید اما فقط درد بر دلتان افزود، این است که هربار یادش افتادید به این فکر کنید که چه خوبی های می توانست در حق تان بکند و نکرد، کجاها باید کنارتان بود و نبود، کدام خوشی هایش را باید با شما قسمت می کرد و نکرد، کجا از دستش برمی آمد و گره از کارتان نگشود، کجاها باید آغوشش را می گشود و پشت کرد، چه وقت هایی باید با هم بودنتان را قدر میدانست اما به زبان زخمتان زد... اینها را به یاد بیاورید و از او ب...
جان دلم، همه زخم ها بد نیست. همه زخم ها تو را نمی کشد. گاهی زخم ها از تو انسان بهتری می سازد. قوی تر. مطمئن تر.جان دلم زخم هایت را مرهم بگذار. غمشان را بخور. اما سرشان را بپوشان، نخاران، نگذار زخم تازه دلمه بسته باز به خونابه ریختن بیفتد. نگاهش نکن.می دانم. درد دارد. می سوزد. می کشد به تخم چشم آدم. قلب آدم می رسد پشت زخم و گرومپ گرومپ می کوبد. می دانم. ما همه مان زخم خورده ایم. اما زخمت را دوست داشته باش. با رد سرخ و گوشت اضافه اش کنار بیا...