شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چه دل ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت...
سوگند به نامت ! که همه چیز تو باشمدر تاب و تب دهر، دلاویز تو باشمبا شاخ گل سنجد و یک خوشه ی سنبلگلدان بلورین سر میز تو باشم...
خندیدچال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد...