چه دل ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت
سوگند به نامت ! که همه چیز تو باشم در تاب و تب دهر، دلاویز تو باشم با شاخ گل سنجد و یک خوشه ی سنبل گلدان بلورین سر میز تو باشم
خندید چال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد