دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعت می اندیشی ،و من دیگر نیستم که بخواهم ، مرا در جُستجوی خویش بازگردانی .عزیزحسینی...
مرا به رجعت خورشید باور است هنوزدل بستهایم به صبح سپید، به سپیدی بلندترین تیله خورشیددل بستهایم به زندگی، با ما باشید.....