متن جواد مهدی پور
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جواد مهدی پور
دل ..
بسمه تعالی
به اعتبارِ غم ات خانه ی خدا شده دل
خدای غم تویی و کعبه ی صفا شده دل
در امتدادِ شب از ماه ، رو نگرداند
از آن زمان که به زلفِ تو مبتلا شده دل
غمِ کشاکشِ گردون حریف من نشود
چرا که خانه بدوش...
بسمه تعالی
عشق را از غمزه ی خونخوار می خواهم چنان
رحم از شمشیرِ آتشبار می خواهم چنان
نیست وحدت در کلام از اختلافِ کفر و دین
رشته ی تسبیح از زنّار می خواهم چنان
چون قلم ، با لوح های ساده می گویم سخن
صحبتِ دیوانگان ، بسیار می...
قانع ..
بسمه تعالی
تا توانی ، دستگیرِ ناتوان همواره باش
در میانِ حوضِ احسان مثلِ یک فوّاره باش
سنگ ، از دلجوییِ اطفال گوهر می شود
در حریمِ کودکان چون مُهره ی گهوراه باش
بسته ی رزقِ حلال ، آسان نمی آید به دست
روزی آماده می خواهی اگر...
تاراج ..
بسمه تعالی
دست باید شست روزی از سر و سامانِ خود
خرج کمتر کن برای زینتِ ایوانِ خود
ساده لوحی که برایش شهوت انگیز ست خواب
خصم را بیدار می سازد به قصدِ جانِ خود
از تغافل گُل زند بر رخنه ی زندانِ خویش
آن که می کوشد...
بسمه تعالی
زمانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن
ندیدن ، می شود خُفّاش را اسبابِ شب دیدن
به غفلت نگذران ، تا دامنِ منزل به دست آری
دو چندان می شود راه از میانِ راه خوابیدن
بهارِ خنده هایت را ، شبیه غنچه پنهان کن
که شوید صورتِ...
رنج ..
بسمه تعالی
در گلستانی که مخمور ست گل از بوی خود
می کند چون شیشه در میخانه جست و جویِ خود
می تراود شکوه ی خونینِ دل بی اختیار
سخت باشد در گره چون نافه بستن بویِ خود
روز محشر نامه ی اعمالش از عصیان تهی ست
هر...
رجعت ..
بسمه تعالی
چون طلبکارِ حضورم ، لب به غیبت وا نکردم
عیب خود را دیدم و از دیگران پیدا نکردم
مُهرِ خاموشی زدم بر دور باشِ هرزه گویان
در امان تا باشم از زخمِ زبان ، لب وا نکردم
آبرویم را مُبدّل چون صدف کردم به گوهر
کاسه...
نامه ی اعمال ..
بسمه تعالی
بسته ام با دست هایِ ناتوانی ، بالِ خود
چون ندیدم حاصلی از قیدِ قیل و قالِ خود
بی نیاز از سایه ی بال هما شد دولتم
تا کشیدم از مناعت ، سر به زیر بالِ خود
کوته اندیشی که نفرستد به عُقبی توشه...
بسمه تعالی
درِ دل را برای غمگساری ، با نوا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن
سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ زمان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن
گرانی میکند آن بند ، بر بالِ...
بسمه تعالی
غصه در دل مثل زر دارم برای آینه
در صدف چندین گهر دارم برای آینه
خنده ام از روی ناچاری ست پیش دیگران
گریه ها در چشمِ تر دارم برای آینه
بر لبم از بی زبانی ، مُهرِ خاموشی نزن
تیغ ها زیر سپر دارم برای آینه
باغ...
بسمه تعالی
هر زمان در کارِ خود چون شمع بینا می شدم
زیرِ تیغِ محفل آرا ، پای بر جا می شدم
حاصلی در باغ اگر چون نخل بر سر داشتم
بهتر از این بود که چون سرو ، رعنا می شدم
مثلِ گوهر اختیارِ سیر در دریا ندارم از...
بسمه تعالی
نمی گوید سخن وقتی که نادان نزدِ دانا هست
بشوید دست از جانش حباب آنجا که دریا هست
ز حیرت غرق در خواب ست هر چشمی که می بیند
به نادانی کند اقرار انسانی که دانا هست
شبی از شوقِ بال افشانیِ پروانه روشن شد
که عاشق در...
بسمه تعالی
در حادثه ها ، نخلِ تنومندِ زمانم
از هر که خورم سنگ ، بر او میوه فشانم
حیف ست در این گلشنِ سر سبز برویم
چشم از گل و آلاله چو شبنم نچرانم
این بادیه از کاهلی ام خار دمیده ست
با خار که همصحبتی گل نتوانم
لوحِ...
بسمه تعالی
حرفِ ناسنجیده وقتی از دهان بیرون رود
مثلِ تیری تند ، بیجا از کمان بیرون رود
جسمِ خامِ ما نخواهد پُخت در این خاکدان
از تنورِ سرد ممکن نیست نان بیرون رود
خاک ، وقتی جسمِ سوزان مرا بیرون کند
از خیالاتِ هُما هم ، استخوان بیرون رود...
بسمه تعالی
پیشِ اهلِ معرفت فرزانه باشی بهتر ست
نزدِ مستان از خرد بیگانه باشی بهتر ست
شیوه ی شوخِ عبور از کودکی ، سرگرمی است
تا به طفلان می رسی دیوانه باشی بهتر ست
رقص در بزمِ فنا ، پرواز تا اوجِ بقاست
دورِ شمع انجمن پروانه باشی بهترست...
بسمه تعالی
از دلِ ویرانه چون سیلاب باید کرد عبور
مثلِ برق از عالمِ اسباب ، باید کرد عبور
دولتِ بیدار را در خواب دیدن مشکل ست
چشم را باید گشود از خواب باید کرد عبور
شرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ست
تا به ساحل ، از...
بسمه تعالی
شبِ عید آمد و ساقی شرابِ نو مُهیّا کرد
دلِ افسرده ی ما را به یک پیمانه احیا کرد
خمار آلود در خمیازه پردازی ، خرامانیم
لبِ ما بست ساقی تا دهانِ شیشه را وا کرد
شبیهِ خضر از معماری عمرِ جاودان بخشید
معمایی که با یک جرعه...
بسمه تعالی
محو در آیینه شو ، همواره در اِنکار باش
پرده برداری کن از خود ، محوِ آن رُخسار باش
چون تهیدستی ست حرفِ پوچ مانند حباب
مُهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باش
در خرابی هایِ تن تَردَست شو مانندِ سیل
پای دیوار یتیمان ، دست کم...
بسمه تعالی
زر پرستانی که دل را خالی از غم میکنند
زندگی را ، خانه ی تاریکِ ماتم می کنند
شرمسار از سر گذشتِ نارسای خود شوند
با تهیدستی در آخِر ، ترکِ عالم می کنند
دائم از شرمِ حضورِ ما ، دچارِ غیبت اند
روی خود را از نگاهِ...
بسمه تعالی
اهلِ دل را عشق ، روزی میکند بیمارِ خود
دل که شد بیمار ، آسان می کند انکارِ خود
پیشِ چشمِ آینه ، هر کس خود آرایی کند
مثلِ گل غلطد به خون از سرخیِ دستار خود
در قمارِ زندگی ، لب را به آبِ تیغ شست
آن...
بسمه تعالی
وقتی نگاهم می کنی ، آیینه ی بیزنگ باش
چون چشمِ شبنم در چمن با خار و گل یکرنگ باش
یکرنگیِ ظاهر ترا ، ایمن کند از هر گزند
در محفلِ دیوانگان همتای بی فرهنگ باش
جز دل نمی باشد مکان آن عشقِ عالمسوز را
خواهی در آغوشش...