شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بال بال می زنندپروانه های سپید در گرگ و میش صبح های یک بیمارلب های کودکی هجا می کند پرس تارآه، تمام مهربانی های یک بیمارستان!...
زندگی را کودکانه دیدماین جهان را نوبرانه چیدم در سبد تدبیر پنهانش کردمدر رویا و خیال در شعر های عاشقانهدر سکوت شعله های آتش پنهانش کردم شایدشعر خوشبختی من را آن شاه ماهی اقیانوس ها گفته باشددر جهانی که دیگر مال من است بی خیال تجربه هاخاک را لمس خواهم کرد با تمام وجود...
طهران شد تهراناما رویایش همچنان بی نقطه و سادهبرج میلاد فرزندش هنوز هم مادرش را دوست داردبر روی دیوار های بازار کهنه هنوز هممرگ بر شاه دیده می شود هنوز هم تاریخ دیده می شودقهوه های خیابان آرژانتین دوباره تلخی رافراموش کرده اند خط های جادهمرا به سوی میدان آزادی می برند من هم مانند یک قهرمانچهار گوشه میدان را زیر پا می گذارمبا پرچمی که رویش نوشته «شهر من تهران نیست»...
به رویا های کاغذیمردم شهر می نگرمکه با دستان تهی مچاله می شوندرضا جلالی الوار...