پنجشنبه , ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
نوشیدنی در دست وتکه کاغذی که نامش روزنامه استدر گوشه ای ...منتظر مقصد ایستاده استنگاهش نامعلوم استحرفهایش ناتمام ...رازهایش را بلکه روزی ...در پیراهن مردانه ای گم کرده استرعنا ابراهیمی فرد...
چگونه مرا اینگونه عاشقم کردیکه گاه خود را فراموش میکنمریشه دار قلبم شده ایهر چند که شاخه هایت را جدا کننددوباره جوانه میزنیریتم قلبم را عوض میکنیو هیچ گاه ریشه کن نمی شویبا تو ...بی نیاز از هر چیز دیگرهیجان زده و خوشحالم ...نام این خوشحالی عشق است عشق ...خوب میدانم ...رعنا ابراهیمی فرد...
✍️به خودت اطمینان داشته باش ، تو می توانی ، تو می توانی تمام پیچک های ترس را که سالها بر تنت پیچیده است و مانع رشدت می شود را هرس کنی تسلیم نشوتو یک انسان دوست داشتنی هستی که هر چقدر به خودت اطمینان داشته باشی بیشتر موفق میشوی ، بیشتر به آرزوها و رویاهایت نزدیکتر میشوی، مطالعه ات را بیشتر کن ، چیزهای زیادی یاد بگیر برای شروع هر کاری درباره اش تحقیق کن ، هرگز بی گدار به آب نزن ،کوتاهی نکن، هر کاری لازم است را انجام بده اکنون زمانش است زمان پر...
شنیدم هر شب ،خواب چرا رفتنم را می بینی؟تو خودت خواستی از چشمم بیفتی !رعنا ابراهیمی فرد...
صورتم پر از جوهر استآنقدر که خط خطی هایمجای نگاهم حرف زد!□□□هنوز ..پلک هایم سنگینیِآخرین باری که خوابت را دیدمبا خود داردرعنا ابراهیمی فرد...
بوی گندم ...بوی زندگی ...بعد از خستگی روزمره ،در کوچه پس کوچه های قدیمی شهر پر شدگم شد چشانم ،در خاطرات گرم سال های کودکیدستهای مهربان پدر ، پر بود از بوی نان تازهرعنا ابراهیمی فرد...
سَرت را بالا بگیر سنگینیِ سَرت ، وجودت راپراندوه خواهد کردرعنا ابراهیمی فرد...
اصلا فکر میکنی !؟به پرنده های آزاد شدهاز آخرین ایستگاه باهم بودناصلا میدانی ؟میدانی کدام شبها ، دستها ، نگاه هاپرنده های حیاط خلوت تاریکی را می ربایند؟اصلا فکر میکنی!؟رعنا ابراهیمی فرد...
گلدان هایش اولین چیزی بود که مرتب میکردروح او با گیاهان و سبزه ها گره خورده بوداو جان گیاه را با روح زلال خود میدیدو تنهایی اش را به دست گلهای خوشبوی باغ سپرده بوداو می دانست چگونه از دنیا لذت برد 🍃رعنا ابراهیمی فرد...
تو ...عشق را ...،پنهان کردی برای روز مباداو من ...گلبرگهایم بی صدا ریخترعنا ابراهیمی فرد...
بنشین برایت چای بریزمچای با عطر عشق،چای با بوسه های گل اقاقی ،چای با طعم دلتنگی سالها دوری،چای عصرانه ی روزهای جمعه ،جمعه ای که قرار استسالها غروبش را با من بمانیرعنا ابراهیمی فرد...
شرمگین شدنگاه های سر به زیر اندوه ،وقتی شانه هایت را برای تکیه دادن کم داشترعنا ابراهیمی فرد...
لب ها را ...به نبوسیدن محکوم نکنیدگاهی سخن بوسه هامعتبر تر از حرفهاسترعنا ابراهیمی فرد...
تو را یکبار ربودندتو را یکبار ، دور از علایق ات کشتندچرا باز ایمان آوردی!?چرا باز ایمان آوردی به تبرهایی که لبخند می زنندرعنا ابراهیمی فرد...
دستانم نور ؛چشمانم نور ؛و من آرامشی بزرگاز جنس خدا می خواهمرعنا ابراهیمی فرد...
آرامم ...بیشتر از آنچه فکرش را کنیرعنا ابراهیمی فرد...
چیزهای زیادی یاد گرفتماول اینکه زودرنج نباشماشکهای زلال چشمانم را بی دلیل روی صورت اندوهناکم نریزمیاد گرفتم باید قوی تر از آن باشمکه حرفهای اطرافیانم چشمانم را بارانی کندیاد گرفتم تنهایی همیشه هم بد نیستدنجِ گوشه تنهایی ام برای خودم زندگی عاقلانه ای ردیف کردم که بتوانم از زندگی که دارم لذت برمهر چه گلایه داشتم به خودم گفتمفهمیدم تنها گوش صبور و مهربان ،گوش های خودم هستندکه هرچقدر هم صدای ناهنجار غمگینم را بشنوندخسته نمی شو...
آدمها خیلی عجیب شدندحتی وقتی برا سبکی دلت هم که شده با یکی درد و دل میکنیزود دچار توهم و سوتفاهم میشه ! همین سوتفاهم ها دوستی ها رو خراب میکنهیا باید درد و دل نکنی یا باید قید دوستی رو بزنیرعنا ابراهیمی فرد...
چرا فکر کردیدستانم تو را می کشند؟من برای خوشبختی اتاز خوشبختی ام می گذرمرعنا ابراهیمی فرد...
تا وقتی نفس میکشیهرگزپایان معنایی ندارداین رانبض های کوبنده رگهایت می گویداین رانفس های گرم شبانهسماور در حال جوش اجاقعکس های قاب شده ی دیواراین راامضای روی کاغذهایتچگونه از پایان حرف میزنیوقتی کسی شبهاخواب بوسه هایت را می بیندکمی جوانه های دستهایت راببینتو هنور زنده ایو راه های زیادیچشم به راهت مانده اندرعنا ابراهیمی فرد...
امان از دست رقیبیکه ازت خبر دارد وتو ازش بیخبریرعنا ابراهیمی فرد...
عشق زیباستاگر عشق باشدعشق زیباستاگر او با لیاقت باشدرعنا ابراهیمی فرد...
به خودمان بدهکاریموقتی مدام زانوی غم بغل میگیریموقتی زنده ، زندهخودمان را در اندوه زندگی با دستهای اندوهگینمان می کُشیمکِی قرار است به خودمان برسیمکی قرار است عشقی که به دیگران می دهیم برای بودنمان صرف کنیمقهوه از من فنجان از توشروع کن ضیافتت رارعنا ابراهیمی فرد...
آدمها در این دنیای بی عاطفه نیاز به عشق دارند به یک همراه که سکوتشان را درک کند آنها را با دانستن نقص هایشان همانگونه بپذیرد بدون آنکه بخواهد تغییرشان دهد دوستشان داشته باشد ، آدمها به یک همراه به یک همدل به یک همرازبه یک روح در دو بدن بودن نیاز دارندرعنا ابراهیمی فرد...
تا وقتی نفس میکشیهرگزپایان معنایی ندارداین رانبض های کوبنده رگهایت می گویداین رانفس های گرم شبانهسماور در حال جوش اجاقعکس های قاب شده ی دیواراین راامضای روی کاغذهایت می گویدچگونه از پایان حرف میزنیوقتی کسی شبهاخواب بوسه هایت را می بیندکمی جوانه های دستهایت راببینتو هنور زنده ایو راه های زیادیچشم به راهت مانده اندرعنا ابراهیمی فرد...
خوبی بخواهیم به تمام جهان به همسایه ها به رهگذرانِ پیاده روهای شهر،خوبی بخواهیم و خوب باشیم و خوب بمانیماین دنیا نیاز مُبرَم به انرژیهای مثبت داردبه نگاه های محبت آمیزِ آدمیزاد به دستهای یاری دهنده، به تبسم های صورتی رنگ هستی ،به کلماتی برنگ عشقاین دنیا دستی می خواهد تا پاک کند تمام رنگهای کدر بدخواهی را، دلهایی صاف، آسمانی آفتابی ، افقی معجزه آساخوبی را دریغ نکنیم هر چقدر خوبی برای دیگری بخواهیم دنیا همانقدر خوبی ها را نثارمان خواهد کرد،...
دستانم چرا سرد استچشمانم چرا بارانندانستم کدامین رهمرا کرده پشیمانسخن ها زاده شداز دوست دارم های پنهانیهمه، پر کرد دنیا رابوی خیانت ...آهنگ ویرانی ...رعنا ابراهیمی فرد...
چگونه یک تنمی تواند سر پا بایستدوقتی پاهایش را از روی زمین بریده اندچگونه می تواندآسوده بخوابدوقتی تمامقرص های خوابش را دزدیده اندرعنا ابراهیمی فرد...
همچنان قلبمسالهاست به نام عشقتو را میان رگ هایشگرم نگه داشته است✍️ رعنا ابراهیمی فرد...
سخت استفهماندنِ حرفی به کسی که چیزی از عشق نمی داندرعنا ابراهیمی فرد...
حال من خوب استاگر دلتنگی ات بگذاردرعنا ابراهیمی فرد...
نماز واجب استمقابل عشقی پاکمقابل حرفهایی که از درون قلبی بی ریاروی نگاههایت اثبات می کندتو خدایی داری از عشقخدایی داری از دوستت دارم های بی ریاکه نمی شود مثالش رالابلای زندگی گم شده در هیاهوی فریبپیدا کردعبادت باید کردآن دو چشم روراست عشق راکه نمی خواهد فریب دهدنمی خواهد با دست دیگریروی وجودت خط بطلان بکشدنماز واجب استنماز واجب استبر چشم هایی که جز چشم هایتنمی خواهد چشم دیگری ببیندرعنا ابراهیمی فرد...
گاهی دردآدم را مجبور می کندبه آن چیزی که نیست ایمان بیاوردرعنا ابراهیمی فرد...
سایه هایمان چقدر بهم می آیدمن اگر تو رادر ازدحام افکارم گم کنمسایه ام هرگز ،هرگز مرا نخواهد بخشیدرعنا ابراهیمی فرد...
من از ریشه مهربانی ات قد کشیدمدستانم با های نفست گرم میشدو محبت را هر صبحکنار سفره صبحانهبا لبخندت میل میکردمچه دنیای گرمی بودبودنت آغوش بزرگی بودکه هر صبح مرا سیراب میکردرعنا ابراهیمی فرد...
آدم ساده همه خاطرات خوب و بدش را روی دفتر خاطراتش می نویسدآن دفتر می شود همه ی زندگی اش ، نمی داند مواظب کدام یک باشد ذهن و قلبش یا دفتر بی زبانشآدم زرنگ فرق دارد ، دفتر خاطراتی ندارد هر چه دارد در سینه دارد و ذهن مشغولشاز فاش شدن رازش نمی ترسد اما روزی بی اختیار نام عشق اولش را بر زبان می آوردرازها دفتر خاطرات نمی شناسندهر جا که فرصت باشد عرض اندام می کنندرعنا ابراهیمی فرد...
قوی بودن این نیستکه از هیچ چیزی نترسیبلکه با وجود ترس هایت قدرتمندانه ادامه دهیقوی بودن ، خستگی هم داردکمی استراحت کن اما درجا نزننفسی تازه کن اما خفه نشوهیچ آدمی کامل نیستپس به آگاهی ات بسنده نکنتلاش کن کامل تر شویاز سختی ها نترس ، از نفس بریدن هایشجمله ی مشهوری هست که می گوید《 این نیز بگذرد 》پس قدرتمندانه ادامه بدهروزی تمام سختی هایت می گذردو آفتاب دوباره طلوع خواهد کردرعنا ابراهیمی فرد...
دخترم گفت :همه چیز زیباستآسمان زیباستهوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباستمن گفتم :زیباترین تو هستیکه دنیا را با چشم های کوچکتعمیق میبینیدر این دنیا ...چشم های بزرگ زیادی هستندکه نه می بینند!نه می خواهند ببینند ✍ رعنا ابراهیمی فرد...
برای فراموش کردنتهیچ کاری نکردمچون هیچگاهنخواستم فراموشت کنمرعنا ابراهیمی فرد...
هیچ گاه از تنهاییبه یک پناهگاه ناامن پناه نبریدرعنا ابراهیمی فرد...
دوستت دارم مقدس ترین کلمه ایستکه گفتنش ...عشق را در سینه جاری میکندرعنا ابراهیمی فرد...
روزی که آمدیدلتنگی هایم را در چمدانیپشت در گذاشتمرعنا ابراهیمی فرد...
صبح خواهد شدباران دوباره خواهد باریدهوا طعم تازه ای خواهد دادو دستانم بی گمان ،زیبا گلی را ...در گلدانِ منتظر ایوان خواهد کاشترعنا ابراهیمی فرد...
چه چیزی بهتر از آنکه فهمیده شویشاخه هایت جوانه زندرشد کند ...شکوفه دهد ...درخت تنومندی باشد زیر آفتابکه سایه اشکمک حال دیگران باشدچه چیزی بهتر از آنکه مهربانیبال و پری باشد برای پریدنترعنا ابراهیمی فرد...
✍قهرمان زندگی ات باشبه دیگران که تکیه کنیصدای افتادنتروزی گوش زمین را کر خواهد کردقهرمان زندگی ات باشقوی ، آرام ، شجاعبه دیگران که وابسته شویروزی چنان میانِ موج پشیمانی خودت راگلاویز خواهی کردکه هیچ کس مرگ تو را نخواهد دیدنمی خواهم هر شب ، صدها بار با آرزوی خودکشی دکمه پیراهنت را برای رفتن به عمق خواب باز کنیزنجیر وابستگی سفت استآدم را تا انتهای چاهی بی آب می کشاندقهرمان خودت باشمستقل ، عاقل ، موفقزندگی ات را ب...
آدمها را از خودتان خسته نکنیدهیچ کس ، خواهان بی مهری ، بی توجهی نیستهیچ کس به آن اندازه قوی نیستکه یک تنه رابطه ها را نگه داردگذشت ها ...خوبی ها ...مهربانی های یکطرفه در رمان ها پایدارنددنیای واقعی ؛ دنیای خوبی ها و عشق های یکطرفه نیستآدمها با ظرفیت های محدودی به دنیا آمده اندآدمها در انتهای خوبی هایشان به دری می رسنداگه اگر دستی دستشان را نگیرد برای همیشه می روند ...رعنا ابراهیمی فرد...
شیرینی عجیبی داردکنارِ خانواده باشیمادر و مادر بزرگ ، پدر و پدر بزرگنوه ها ، نتیجه ها ، نبیره هاحس دلگرمی عجیبیاز دل این هسته بیرون می آیدحس دوست داشتن های مخملیحس مزه های شیرینِ شکلات عیدحس گرمی دستهایی که زیر سایه اش آرام به افق ها خیره میشویحسِ محکم ، بغل گرفتن عشقدر پستوی خاک خورده قلبهای قدیمیرعنا ابراهیمی فرد...
دستهایشان را که بو میکنیبوی زحمت می دهندبوی حامی بودنبوی محبت بی دریغ افسانه هاپدر که باشد تمام دنیا برایت بهشت میشود و تمام رویاهایت قهرمان دارد□□□پدر که جهانش را عوض کرده باشدحس تنهایی غریبی داریاما باور کن ...روح او باز هم کنارت هستحتی در آن دنیا هم هوایت را داردو بیشتر از همیشه نگرانت هستپدر همیشه قهرمان استپدر ...قهرمان هر دو جهان استرعنا ابراهیمی فردروز پدر مبارک⚘...
یک روز باید فرار کردبه جنگل رها شده در خاطرهبه روزهای بی بازگشت تاریخبه عمق دوست داشتن های ساده قدیمیبه روز های دور ...تنها چیزی که می خواهدیک پای پیاده ...در پله های مخفی شده ی قلبمان است رعنا ابراهیمی فرد...
اگر ناموس داشتن ، قاتل بودن استمرحبا به مردان بی ناموسمردی زنی را ناموس خود می نامدبه نام ناموس ،سر بریده اش را در شهر می چرخانداگر مردی غیرت داردنگاهش ،دستانش،وجدانش را پاک نگهدارداگر مردی غیرت دارددستش را به خون نیآلایدغیرت داشتن خود را مالک جان زن دانستن نیستغیرت داشتن ؛زن را به آسایش ،آرامش ،خوشبختی رساندن استحق آرزوی خوب زیستن اش مردن نبود،ظلم بزرگی بود کودک همسری،بر رویش آوار شد داستان ننگِ زن کشیسالهاست که این د...