پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من! ای آخرین پیامبر روزگار من! ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رودبخشیده ایی ترانه به شب های تار من دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان روییده از حضور تو تا برگ و بار من لبخندم از ترنم عشق تو جان گرفت زیبا شدم! رسیده به پرواز کار منسر رفت از جنون و تبی سبز، آینهانگار شد خدای تو هم بی قرار من خانم شعرهای من ای آخرین امید! من زنده ام به این که تو باشی کنار من ممنونم از تویی که مرا مرد دیده ای...
تویی بهانه ی بودن ، دلیل حال قشنگمبه عشق پاک تو سوگند تا ابد برای تو هستمسجاد یعقوب پور...
قرار قلب بی تاب منی توشراب و باده ی ناب منی توتو را من دوست دارم، دوست دارمکه عشق پاک و نایاب منی تو -بادصبا...
حسرتی مانده به این دل که خدا داند و بسبی تو مثل یه پرنده شده ام کنج قفسهر کجا نام تو باشد من همانجا هستمگرچه خوشحال نباشی تو از این کار عبسعشق تو قلب مرا باغ پر از گل کردهسبز و خرم شده .. اصلا چه نیازی به حرسلحظه ای روی خوشی داری و یک لحظه عبوسترش و شیرین شده این رابطه، خوش رنگ و ملسلرزه افتاده به جان من از این عشق تو یارزلزله های ...
به عشق پاکی که بین من و توستبه اون نون و نمک که خورده بودیمبه سختی هایی که با هم کشیدیمبه اون روزایی که افسرده بودیمبه شعرایی که گرم و عاشقانهبرای چشمای تو می نوشتم به اون احساس زیبایی که هرروزکنارت باتو شد عین بهشتم هنوزم من بهت دارم تعهد هنوزم قلب من سرشاره از عشقهنوز این مرد وقتی دور میشیبرات بی تابه و تب داره از عشق!هوای آینه ها وقتی رسیدیبه رنگ آبی پیراهنت شد از اون ساعت دلش دریارو طی کردهمون که عاشق زن بو...
نماز واجب استمقابل عشقی پاکمقابل حرفهایی که از درون قلبی بی ریاروی نگاههایت اثبات می کندتو خدایی داری از عشقخدایی داری از دوستت دارم های بی ریاکه نمی شود مثالش رالابلای زندگی گم شده در هیاهوی فریبپیدا کردعبادت باید کردآن دو چشم روراست عشق راکه نمی خواهد فریب دهدنمی خواهد با دست دیگریروی وجودت خط بطلان بکشدنماز واجب استنماز واجب استبر چشم هایی که جز چشم هایتنمی خواهد چشم دیگری ببیندرعنا ابراهیمی فرد...
مادر شدم عشق پاک را فهمیدم من عاشق سینه چاک را فهمیدم وقتی به زبان کودکی مادر گفتمن فرقِ بهشت و خاک را فهمیدم...
عشق جلوه حضور خداوند، و قویترین نیروی ربایش در عالم است. عشق پاک و فارغ از خودخواهی، بدون نیاز به طلب کردن و چشمداشت، همه چیز را جذب و تملک می کند. امّا کمتر کسی عشق حقیقی را درک کرده است.- فرمان های شفابخش- فلورانس اسکاول شین...
کاش شاملو از معجزه آغوشها و لبخندها و فریاد دردهای مشترک بیشتر مینوشت .کاش فروغ از دردهای به سکوت واداشته انسانها وهجرت بی انتهایش در بهار روشن بیشتر ترانه میخواند ،کاش نیما، کاش نیما از چشم به راهی ها وکاه شمردن دنیا به وسعت زرورق نوشته های روی سیگارش بیشتر خاکستر میکرد،کاش فریدون از برگهای سفید دفتر، و سیاه خطهای بی ادعایش بیشتر سخن میگفت وبیشتر دو بیتی های کوتاه وبلند مهتاب قدم زدنهای را در یک جرعه سر میکشید.کاش سیمین از دلگرفته ها میگفت و هوا...
قدری نوازش اندکی لبخند یک عشق پاک و دلبری پابند یک سقف ساده با دلی خرسند یک سینی چای و کمی هم قند من غیر از این ها آرزویم نیست تنها تو باشی زندگی عالی ست...
به یمن طلوعی تازهآرزو میکنمهرچه صفای دل,سلامت تن,لبخند,عشق پاک,و اجابت دعاستاز ان شمامهربانان باشه...