پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش می شد همه بُهتان باشدهمه شب هایی که بی هوا اولِ شب ؛ شب بخیر میگفتیو سرت گرم به چشمانِ رقیبی می شدکه زبانم به لالی برسد ؛ تو جانش بودیمن چقدر پرتکرار ؛ غصه ها می خوردم که شبت را بی درد با دعایِ دلِ من صبح کنیخبر مرگ همین است چه می دانستم ؟!که شبت را که سرت را ؛ به بازویِ رقیبی برسانیو من اینجا الهی که بمیرم که بمیرم که بمیرم اسماعیل دلبری...
بوسید رقیب و گفتند از مهربانی اش بودهای بر هرچه مهربانِ بی جنبه است سه نقطه...!ارس آرامی...
امان از دست رقیبیکه ازت خبر دارد وتو ازش بیخبریرعنا ابراهیمی فرد...
گره بزن به روسری،که باد ناشیانه ای گره به زلف می زند،چو عشق ناشیانه هارقیب اهل شرم نیست به فرصت و بهانه ای کشد به دام ،مرغکت،به عشوه و بهانه ها...
خودش را برنده می دانددستانم از تو خالی ستو این را رقیب می داند...!ارس آرامی...
یادت هست عصر پاییز را که دل به جاده زدیم و شرشر بارانی را که به شیشه می زد وتو فریاد می زدی ببار بارون که بارشت، دلنشین وتصویر آفرین است یاد داری برگ های زرد ونارنجی را که با رقص ،دست از دامن شاخه، رها می کردند تا زیر پای من وتو زیباترین سمفونی دل دادگی را سر کنند، چگونه فراموشت شد آن همه زیبایی ،آن همه لطافت ،نفرین به رقیب که جانم را گرفت...حجت اله حبیبی...
من عاشق تو و تو عاشق رقیب منهمین شکنجه برا هفت پشت من کافیستدکتر علی دینی پور (ایلیا)...
قسمت نشد را ، چه حاجت به کار عشق ،شاید رقیب کلک بهتری به کار بست !ارس آرامی...
قسمت نشد را چه حاجت به کار عشق ،شاید کلک بهتری رقیب به کار بست!ارس آرامی...
رقابت همیشه باعث پیشرفت تو می شود، حتی اگر رقیبت پیروز شود....
رقیبی که باید از او ترسید کسی است که اصلا هیچ اهمیتی به شما نمی دهد، بلکه کسب و کار خود را مدام بهتر می کند....
من آشنای کویرم ، تو اهلِ بارانیچه کرده ام که مرا از خودت نمی دانیمرا نگاه؛ که چشم از تو برنمی دارمتو را نگاه؛ که از دیدنم گریزانیمن از غمِ تو غزل می سرایم و آن راتو عاشقانه به گوشِ رقیب می خوانیهزار باغ گل از دامنِ تو می رویدبه هر کجا بروی باز در گلستانیقیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیستکه بهتر از همگان است؟ تو بهتر از آنی...
در عشق بایددرد دوری کشیدغم یار خوردترس رقیب داشتو زیر بار این همه له شد،خوشه ی دست نخورده ی انگور زیباستاما مست نمی کند....
زندگی مانند بازی شطرنج است ؛ ما نقشه ای می ریزیم اما اجرای آن مشروط به حرکت هایی است که رقیب به دلخواه می کند ، این رقیب در زندگی سرنوشت است ! آرتور شوپنهاور...
بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت ! آن اشک های شوق در آغازِ هر سلامآن خنده ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار!آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت کار رقیب بود که نامهربان مناز روز دیدنش به نظر دوستم نداشت من تا سحر به گریه و او تا سحر به خوابدردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... ....
دلا دیشب چه می کردی، تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من...
تو آبروی منی پس مخواه بنشینمرقیب تاس بریزد به شوق بردن تو....
آدمهایی که تو را با تمام عیبهایت دوست دارندآدمهایی که تو را با تمام اشتباهات باور دارندآدمهایی که فقط آرزوی خوشحالی تو را دارند رقیب ندارنداین آدمهای بی رقیب این آدمهای بی مثال هرگز آدرس خانه شان را بخاطر شما عوض نمیکنندمیدانید آدرس این آدمهای بی رقیب کجاست ؟آخرین خانه درکوچه بُن بست زندگی آخرین دیوار برای تکیه کردن !...
زندگی مانند بازی شطرنج است،ما نقشه ای می ریزیم اما اجرای آن، مشروط به حرکت هایی است که رقیب، به دلخواه می کند. این رقیب در زندگی، سرنوشت است…...
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشتروزی به آشیانه من هم سری بزن......
روزگارم تیره شد، چیزی نمی خواهم دگردار دنیایم تو بودیکه شدی سهم رقیب...
من هیچ دوست یا دشمنی ندارم، فقط رقیب دارم....
فرمانده شد رقیب من انگار و قلب تودیگر برای عشق خبردارِ من نبود...
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیستمن عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست ️️️...
به دلهای رقیب و من نشانی مشترک خوردهکه او هم با همین لبخند زیبایت کلک خورده.....
دلم برای نگاهش دوباره لک زده است و بیخیال که عمری بمن کلک زده است قمار بازم و این هم شکست تکراریست دوباره شاه دلم را رقیب تک زده است.......
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می رویآه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!...
شیرینیات به کام رقیب است و تلخیاش عمری مرا به خلسهی بیداد میبَرَد......
لذت عاشقی را آدم و حوا بردند،نه رقیبی بود،نه گذشته ای،نه حسودی و نه بدخواهی...دو عاشق و یک جهان،دلم می خواهد حال خوبشان را......
آنقدر از تو گفتمآنقدر از تو نوشتمکه تمام شهر عاشقت شده اندباید آرایشت را در شعرهایم عوض کنمرقیب خیلی زیاد شده...
ما را کِه جگر به دندان و دهان پر از سکوتیم دل داده ولی دلی نصیبمان نیستدر این شهر کِه غوغا سرِ دلدادگی ستچاره ام جز خموشیِ ، احوال چیستچون برگِ خزان بِه زیر پا فتاده اماجزصدای استخوان شکستنم نیستیارِ آن کس ک دلی ز سینه اش نیست، بگو کیستجاناناحوالَت ، بی منو ، با رقیب چِه حالی ست......
رفتنت نامردیِ محض بود...رها کردنم،آخرِ بی معرفتی بود...اما بزرگترین حسنی که داشتاین بود که فهمیدمبعد از تو هم میشه زندگی کردمیشه نمردمیشه نفس کشیدسخت بود امامیشه تحمل کرد...فکر می کردم با رفتنت، بمیرمخدا خیلی بزرگ بود که کمکم کردالان بیشتر به خدا نزدیکمدستم تو دستاشهحضورش تو زندگیم پر رنگ ترهفقط خواستم بهت بگم:من بدونِ تو هم تونستم...از بی وفاییِ تو رد شدمهنوز درد دارم اما اونم خوب میشه...تا خدا هست، میشه هر...
تو دستات تیشه هم باشه قشنگهرقیب ریشه هم باشه قشنگه تو عینک می زنی، عیبی ندارهعسل تو شیشه هم باشه قشنگه......