دوشنبه , ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
من یک شاهزاده اموقتی می توانمجوابِ تمام بی احترامی هایت را بدهماما ترجیح می دهم سکوت کنممن یک فیلسوف اموقتی می توانمدروغ هایی را که می گویی رو کنماما ترجیح می دهم سکوت کنممن یک جنگجوی شجاع هستموقتی زیرکانه زیر پاهایم را خالی میکنیو من ترجیح می دهم خم به اَبرو نیاورمو تو فکر کنی فاتح میدانی ...!من قوی ترینموقتی تمام وجودت را بکار میگیریتا مرا شکست دهی اما نمی توانی ...و این نتوانستن تو را اسیر خود خواهد کردو ت...
پسران جوانی بودندکه بخاطر رسیدن به عشق اشاندر همهمه جنگ ایران و عراقسربازی رفتند و در باتلاقی مردندسربازانی که بعد از بازگشت به خانهدست عشق اشان را در دست دیگری دیدندپسرهایی که در کشیک شبانه پادگاناز سوز تنهایی خودکشی کردندپسرهایی که از سربازی اجباری ترسیدندو سرباز فراری شدنددلهایشان سوز داردپسرانی که از این اجبار می لرزنداما به جان می خرندخود را به آب و آتش می زنند ؛شاید عشق وطن شاید عشق دخترانی کهسالهاست منتظر ...
دستهایت را پر از شکوفه کندستهایت رابرای نوازش موهای پریشانمدر باد کم دارمرعنا ابراهیمی فرد...
طوری دوست داشته باشید که هیچ کس مثل شما دوست نداشته باشد طوری عشق بورزیدکه هیچ کس مثل شما عشق نورزدطوری مهربان باشیدکه هیچ کس مثل شما مهربان نباشدطوری به خود برسیدکه هیچ کس مثل شما به خود نرسیده باشدطوری خود را دوست داشته باشیدکه هیچ کس خودش راآنگونه دوست نداشته باشدمنحصربفرد باشید 🍃رعنا ابراهیمی فرد...
فرشته ها فقط در افسانه ها نیستندهمین جا هستندهمین حوالی... در خانه هایمان... کنار غم خانه های دلمان که هر وقت گرفت به دنبال آغوش گرم او گشتیمهر وقت شکستپشت دعاهایش خودمان را پنهان کردیمهر وقت اشکی از چشمانمان ریختکاسه ای شد برای جمع کردنشو دستهایش همیشه بوی دعای سر سجاده را می دادمادران فرشته های بی بال و پری هستندکه در همین حوالی اندرعنا ابراهیمی فرد...
چیکار به حرفهای پشت سرت داری !?که کیا چی گفتن و کیا چی فکر کردن !رو به جلو حرکت کناگه چشات برگرده به عقب نگاه کنهچاله ی جلو روت و نمیبینیو یهو میفتی تو چاله ،مشغول بودن به حرف های پشت سر هم دقیقا به همین شکلهاگه خودت و درگیر حرف های پشت سرت کنینمی تونی رشد کنیمتوقف میشی همونجاهمون جایی که به حرف های پشت سرت خواستی توجه کنی قوی باشمقابل حرف های بیهوده ضعف نشون ندهسکان و بگیر دستتهمون طور که ایستاده ایرو به جلو حرک...
من به جادو اعتقاد دارموقتی نگاه هایت هنوز هم مرا جادو می کندرعنا ابراهیمی فرد...
سلام ای زندگی . ..خبر داری ... خیلی وقت است ما را فراموش کرده ایچه خبر از تو ؟ای که همه دونده گیها برای توستچه خبر از آدمهایی که گره می اندازی دورشانو گاه می خندانی دنیا را به رویشانچه میکنی با درد و دلهایمانکمی به خود بیا ...شاید خبر نداری ! خیلی وقت است که ما را فراموش کرده ایرعنا ابراهیمی فرد...
گرم ترین . . . خاطرات کودکیِ زمستانت چیستگرم ترین نگاه هایی که دستهای سردت رابا های نفس اش زنده می کردگرم ترین بخاری که برایت روشن شدو گرم ترین دوستت دارم هایی کهتو را رشد دادتا بفهمی دوست داشتن لازمه زندگیستو دوست داشته شدنزمستان سرد خاطرات رایک شبه گرم میکندرعنا ابراهیمی فرد...
من در حال حاضر ؛در خوبترین وقت زندگی هستمجایی که پخته تر از چند سال پیشمکه با هر حرفی نرنجم ...با هر نگاهی نشکنم ...و با هر حدس و گمانیزندگی را زیر و رو نکنمرعنا ابراهیمی فرد...
بیا باهمزیر برفها قدم بزنیممن دستانم راچتری سازم زیر آسمانو تو گلستانت آغاز شودرعنا ابراهیمی فرد...
دنجی می خواهم که از هیاهوی شلوغ شهردور باشدقلب و ذهنم را پهن کنمزیر نور آفتابکه نم اش کشیده شوددنجی ... که از هفت دولت آزاد باشدرعنا ابراهیمی فرد...
حرف ها که تمامی ندارددر جاده ای پر از گل و گیاهتو باشی و نگاه هایم ...تو باشی و حس آرامشی بی انتهاتو باشی و یک عالمه حرف های خوب ...حال خوب ...تو باشی و دست هایتکه از آسمان برایم آفتاب می چینیتو باشی و دیگر هیچکه تو حالم را بهتر از همه درک میکنیرعنا ابراهیمی فرد...
صبر هیچ کس را به امتحان نکشیدصبر ایوب ها هم در یک شب تمام می شودآدم صبور هم روزی می رودروزی از تمام داشته هایش دست می کشدو میل سفر می کندسفری که خودش باشد و دلشخودش باشد و فریادشخودش باشد و گودالی از تهی هاکه خود را در آنجا غرق کندصبر ایوب ها هم روزی تمام می شودرعنا ابراهیمی فرد...
آخرین بودن ؛ بهتر استدر دنیایی که بعد از اولین ها ...قطار ، قطار پشت سرش می آیند اولین عشق ...اولین نگاه ...اولین حرف ...رعنا ابراهیمی فرد...
صدای قدم هایت خوب استصدای آمدنتصدای بودن های مکررصدای عشق ...تو تنهاترین واژه تو تنهاترین یار ...صدای قدم هایت راقاب خواهم گرفترعنا ابراهیمی فرد...
یک جفت پرنده ی عاشقکنار پنجره ای در خیابانکز کرده اند در سکوت رنگارنگ پائیزخنک هوایی ست که می وزدو خیابانی که انتظار تو را می کشدرعنا ابراهیمی فرد...
از درون خودت می توانی حال دیگران را بفهمی وقتی در پسِ لبخندی که میزنی دردی پنهان داریوقتی بلند میخندی ...اما خاطره ای تو را به نوشیدن قهوه ای تلخ دعوت میکندوقتی گوشه ای آرام نشسته ای.. .آنهایی که تو را می بینند فکر می کنندخوشبختی و غمی نداری اما تو ...به دردهایی که بر اعماق سینه ات خنجر میزنندمی اندیشی ...و به چگونه مقابله کردن با آنها...پس یاد میگیری مهربان تر...دلسوز تر باشیو بدانی ...هر کسی پشت قامتی ایستاده و آرام د...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتنرعنا ابراهیمی فرد...
یلدا با مهر و محبت یلداستبا دوست داشتن ...عشق ...علاقه ...عاطفه...با دستهای اناری مادرمبا خاطره های شیرین پدرمیلدا بهانه ای ست برای از تو گفتن...
بگذار کوچه پس کوچه های عاشق پاییز هم بدانندمن مثل هیچ کس نیستم من پائیز و زمستان و بهار و تابستان رابه سبک خودم دوست دارممن مثل هیچ کس نیستممن خودم هستمبا تمام علایق ام که مختص به من هستند من خودم هستم با سلیقه های شخصی ام با تصمیم های ریز و درشتی ...که امضایم پایشان نشسته استاز من انتظار بیجا نداشته باشاز من تغییرهای رنگارنگکه هویتم را زیر سوال ببرد نداشته باشمن خودم هستم با تمام اشتباهاتم ...موفقیت هایم ... من خودم...
نامش عشق است وقتی با کسی...بی نیاز از هر چیز دیگر .. .خوشحال و هیجان زده میشویرعنا ابراهیمی فرد...
حقیقتِ پیچیده در باد مرا از یاد بردخاطره های پراکنده ...به وسعتِ خواسته ها در چشم باد لولیدعطر سیب عطر تنم را در خود پیچیدو سکوت زیباترین صدایی شدکه از قلبِ شکسته ای بیرون تراویدرعنا ابراهیمی فرد...
خداحافظ پاییز ممنونم که رنگهای سرخ و زیبا را در برگهای درختان به ما هدیه دادیو خش خش برگها را برای آرامشی دوبارهزیر پاهایمان فرش کردیخداحافظ پاییز ...رعنا ابراهیمی فرد...
کم آوردن بزرگترین فاجعه تاریخ استای کاش کلمه ی سحر آسایی بودنجات می داد همه رااز درون خستگی های جنون آورشانکاش در پس پرده ی جهان هرکسی معجزه ای رخ می دادسیلی می آمد و می برد غم و غصه هاشان راکاش صدای مهربانی برایشان لالایی می خواندشب را آرام می خوابیدندو صبح با لبخند رضایت بیدار می شدندفاجعه آنجاست که کسانی محتاج بودنت باشندو تو کم آوری بین زخم های کاری اتو نتوانی آن طور که باید ادامه دهی زندگی راکاش ...هیچ وقت ...هیچ...
من بدترین اتقاق ممکن را ...در راه راهِ پیچک های سردرگم زندگی دیدمفریاد در یک شب ...مفهوم خود را از دست داد سکوت در کالبدی پیچیده در اعماق قلبم یک شبه خفت من بدترین اتفاق ممکن را ...با دستهای جوانی ام کاشتمو مفهوم ، در یک روز به وقت اذان ظهربه اندازه صفر درجه ی خود رسیدرعنا ابراهیمی فرد...
و اما آذر ...پر شانس ترین ...خوش بین و مثبت اندیش ترینماه فصل پائیز با قدم هایی آهسته و طولانی تر از مهر و آبانروی پله های خوش آمد گویی زمستان قدم می زندآذر دانه های انار را از شنبه تا جمعهاز صبح تا شب ...در دامن آخرین ماه فصل جمع می کندتا آهسته و پیوسته آخرین شب پائیز را یادآوری جشنی باشدبرای دلهایی که حضوری گرم ...در دل مشترک پائیز و زمستان را دوست دارندرعنا ابراهیمی فرد...
تمام غصه های دنیا رومیشه با یه جمله تحمل کردخدایا می دانم که می بینیرعنا ابراهیمی فرد...
هر چند یکبار کودک درون خود را رها کنیمبفرستیم به پیاده روی در جنگلی که خانه ای روی درخت ساخته اندمثل خانواده دکتر ارنستبچه بودم چقدر دوست داشتم منم خانه ای روی درخت داشته باشمبروم داخلش کتاب بخوانم و از زاویه های مختلف گوشه و کنار جنگل را دید بزنمیادم می آید روزی که دانش آموز ابتدایی بودم و امتحان تاریخ داشتمرفتم کل کتاب را روی درخت توتی که در حیاط داشتیم نشستم و درسها را ازبر کردم درخت چند شاخه بود و وسطش جای مناسبی برای نشستن داشت ...
حس خوشحالی ... در لحظه های کوتاه زندگی موج میزندخوشحالم از اینکه کنارم نشسته ایخوشحالم از اینکه چای را در کنار هم می نوشیمخوشحالم که هم صحبت هستیمخوشحالم از اینکه چشم هامان در یک افق خورشید را می بیندخوشحالم از اینکه ...در یک پیاده رو مسیر را باهم قدم می زنیمخوشحالم از اینکه ...هنوز لبخند روی لبانمان جان می گیردزندگی پر از حس هایی ست که بی تفاوت از کنارشان رد می شویمرعنا ابراهیمی فرد...
خودم را باور دارم در مسیری که می روم قاطع هستمشاخ و برگها ، خارها ...مسیرهای دوگانه نمی تواند مرا منصرف کندتسلیم نمی شوم تا به اهدافم برسممن اعتماد بنفس لازم را دارم و این زیبایی مرا دو چندان می کندمن باور دارم در برابر سختی ها کم نخواهم آوردشبهای زیادی بی خواب خواهم مانداما تحمل خواهم کردشبهای زیادی گریه خواهم کرد اما باز صبر خواهم کردتصمیمم را گرفته اممن قاطع هستم ...و این باور ، این تحمل ، این تصمیموجود مرا بیشتر از ...
ای بودنت همه شوق ...بپیچ بر منبپیچ بر قامت صدساله غمکه دگر ...انتظار بی معنی ست ...رعنا ابراهیمی فرد...
مادر بودن سخت است اما من نفس میکشمتا کم نیاوردم ...در نوازش موهای زیبای فرزندانمتا کم نیاورم ...در بین هیاهوی دروغ و وحشتناک زندگیمادر بودن سخت استاما من نمی ترسم از روبرو شدنبا هیاهوی شلوغ شهروقتی دستهای کودکانه و ناز کودکم را میبوسمرعنا ابراهیمی فرد...
من یک زنم ...با همه ی احساسمیک مادر ...یک همسر ...یک هم درد ...یک خواهر ...یک دختر ...یک فریاد ، یک سکوتیک شعر زیبا ...در بند بند زندگی ها ...اما مرا در خانه های تاریکزن بیکاری می دانند که شبانه روز شاغلمرعنا ابراهیمی فرد...
بگذار فریاد بزندزنی که لابلای زندگیسالیان سال خود را ...با گیسوان بافته اش خفه کرده استبگذار طغیان کندبگذار داد بکشددردی را که در گلو اسیرش کرده استعشق فریاد می آوردزنی که عاشق باشد فریاد خواهد کشیدخوشحال نباش از سکوت ممتد زنی خستهزنی که در سکوت خود را غرق کرده باشد سالها پیش دور از تو...چندین بار خودکشی کرده استرعنا ابراهیمی فرد...
زندگی ...در گذر ثانیه هاستزندگی ...رمز مبهم دقیقه هاستشور شب ...شور خنده هاستشورِقدم زدن کنارِ ساحلِ دل استزندگی ...محو شدن در افق خاطره هاستزندگی را دریابرعنا ابراهیمی فرد...
گاهی فقط شنیدن نترس من هستمهمه چیز را درست می کندهمه دلهره ها ....همه شکستها همه ویرانی ها را ...به یک شبه به خواب شیرینی تبدیل می کندگاهی فقط یک کلمه ،یک امید کوچککافیست تا شب را آرام بخوابیهرچند کسی که وعده داده بود به وعده اش وفا نکندگاه همان خیال شیرین، همان دروغ بزرگ یا کوچکهمان روزنه ی فریب زندگی ات را دوباره میسازدانگار ...هر از گاهی نیاز داریم فریب بخوریم پشت دروغ ها پنهان شویم و خودمان را دوباره پیدا کنیمگ...
هنوز آدم سابق هستی !؟سالها تو را عوض نکرده استبدی های دیگران تو را تغییر نداده استهنوز سالمی ؟از بره های درونت چه خبرهنوز گرگ نشده اند!؟آن مهربانی ها ...خوبی های بی حد و اندازه اتهنوز پابرجاست؟با چشم در چشم افتادن دیگرانهنوز هم لبخند میزنی؟من شنیده ام ...من دیده ام ...آدم ها عوض می شوندگرگهایی که روزی بره بودند و خورده می شدندامروز خودشان بره می خورندما خودمان هستیم که خیلی وقت ها آدم ها را عوض میکنیمو زمان که...
قرار بود امسال پاییز زیبا باشدبرگها شاد بخوانندرنگ ها خودشان را تثبیت کنندقرار بود دلگیری ها نباشدغم و غصه ها تمام شودقرار بود امسال پاییز زیبا باشدرعنا ابراهیمی فرد...
در پشت ابرها ...یک چهره ی غمگین ، پنهان استدر پشت ابرها ...حرف های مشکوک ، به دنبال بهانه اندو حرف های تطهیر نگرانندکرکس های چندش آور آزادانه در آسمان پرواز می کنندپاکی چه غریب استپاکی با تمام وسعت اش ...در میان حرف های مشکوک ، غریب استچه سخت است مقابله با مهملاتچه سخت است ... آرام ماندن در پشت ابرهای ضخیمو بستن دریچه ی مخترع حرف های کذبدر پشت ابرها ...قصه ی ساده ی بودن در خواب انددرخشش ستاره های کوچک مهربانیدرخش...
وقتی چشمانمان..کنج اتاق خلوتی را می گزیندمی دانیم زمستان رسیده استو عمر ما در رکود باتلاقی مسدود استوقتی سوار الاکلنگ چوبی می شویمو باد از سر ما می گذردلحظه ای طعم شیرین خوشبختی را می چشیماحساس دوران کودکیاحساس باهم بودنو احساس اینکه پدرهنوز هم در حیاط بزرگمانکنار بازیهای ما ایستاده استما چهار تایی ...به هوا پرواز می کنیمما چهار تایی به هوا پرواز می کنیمو آسمان امید ماستبیا به اتاق چادری منو ببین که چه کیفی دارد!...
شیشه های شفاف سرد یخیاز بلور های تنگ آسمانهمچنان می بارد و می باردو دخترانی که عاشق برف اندزیر چراغ می ایستندتا روزی ...دانه های متشخص برف رادر میان اوهام برفی اشاندر میان خیال های شیرین سپید هجا کنندو تکرار کنندزیستن را ...خندیدن را ...و نگاه کردن راآه ...برف ، برف ، برفبه تو نگاه می کنمبه تو که جواهر نشان روزی هستیکه از خوشبختی مطلقی می آییو می روی ...تا واژه ی ساده خوشبختی راتکرار کنان ، تکرار کنیو دیو...
در سکوت خالی شبدر سکوتی که پنجره مات و مبهوتبه بیداری ثانیه ها می اندیشدکسی منتظر است !کسی خسته تر از صداخسته تر از انتظارخسته تر از طبیعت استدر این شبی که همه در آرامش اندخواب از سر شخصی پریده است !درختانی که دلتنگ انداما ، استوار ...برگهایشان پشت پنجره ایستاده اندشاید ...در انتظار مهمانی قلبی هستندهمه حق دارندهمه حق خوب زیستن دارندو کار هر شب جیرجیرک هاستکه جیر می کشندکسی چه می داندشاید شعر خوشبختی اشان را ...
برگ درختان غمگین استبرگ درختان، غمگین استصدا...صدا، خشمگین استو هیاهوی یک - فریادِ دیرینهدر میان وزش های تند باددر میان انسانهای نامشخصو حرفهای دروغ، طغیان می کندپرده ی حریر پنجره را باد زده استو کسی پر رویانهدر میان صحبتهای هزار رنگدر میان حیاطی بزرگکه شاهد حرفهای سی ساله استقدم می زندو همسایگانی که ساکت اندکه منتظرند...برگ درختان غمگین استو چهره هایی که مضطرب اندو آنهایی کهبه مرگ، مهمانی خواهند دادو گلدان...
پر گشایم در بادهر کجا باشد ، باشدپرواز خواهم کردتند برخواهم خاستو خواهم رفتبه کوی سبز سپیدار رویایی!به ابدیت مطلق یک وجدانبه شهرهای محکمه دار سنگ فرشکه صحبت چلچله رااز میان شیشه های سرد مکدرکه روزی فریاد خواهند کشیدبا صداقت آواز قناریهم آغوش خواهند کردچهار چشمی ستکه هیچگاه...مرا رها نخواهد کردو هیچگاه...صحبت پنهان چلچله رابرا آنکه روزی...روزی هنگام طلوع خورشیدبه گوشِ خسته و متکبر و بی طاقتم رساندبه دست ...
من با زمین...من با آسمان، حرفی ندارمماه و چراغهادر یک خطوط پیوسته هستندو جاده ها مکعب های متحرک رابه حرکت تشویق می کنندصدا..از عمق دردازعمق یک مسیر ولخرجبه گوش می رسدو کسی که جان ما را مفتاز آسمان خریده استوقتی...پایان مرگ مجنون را دیدمقلب من از - آه - گره خوردو به دلم برات شدکه فردا...روز بدی خواهد بود!کاش آن شبماه مرموز مرا می کشتکاشهیچگاه...فردا را نمی دیدمو کاش هرگز، از خواب بیدار نمی شدمحرف من ...
وقتی نگاه پر سکوتم را ...بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازمنمی دانم...از جان این دنیا چه می خواهموقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن رامژه های به خواب رفته ام رااز میان واژه های خیالی و توهم باراز میان چهار چوب منظبط یک قانونبه انتظار یک روز آفتابی می خوانممی گویم :انتظار بیهوده است و بودن یک سرابو واژه های حقیقی هستیدر خطوط مورب هوادر پشت چشم های شفاف مکدرکه زیستن را می طلبند معلق استآیا جان پر وهم و شور دنیاکه یک...
ماه در یک شب به زمین می رسدو دنیا همیشه ... در یک وضع عادی نمی چرخدزمان مسدود استو خواب از چشمانمان پریده استماه در یک شب به زمین می رسدو ما می دانیم ...که چقدر راه را بی میل آمده ایمهیچ کس ...در این دنیای واهی...انصاف را رعایت نمی کندو تمام آن زنانی که کسانی را تحمل می کنندکه با دیدن شاخه های سرخ همسایهعهد و پیمان خود را...در سوراخ جیب هایشان پنهان می کنندچرا عشق های واقعیجای خود را...به عشق های دروغین داده است...
خیره در نقطه ای پر ابهامخیره در کشاله یک شمعخیره در اندوه وحشتناک زمانانگار همه شب نگاه ها ...در پس پرده ی یک راز مات و مبهوت استنگاهی پر از سکوت ...پر از زجه ...پر از مرگ تکراری چشمی مصلوبو نقطه ای که پر از ابهامپر از واژگونی ها و همهمه هاستمسیر نامشخص کدامین تخیل راتا شاخ و برگ های بهت زدهتا آن سوی افکار تازیانه وار می تازدو روزهای تکراری که یکی پس از دیگریبرای اثبات مرگ نگاه از پی هم می گذردهیچ کس به مرگ کسی...
در مسیری که درآن... رستن های ابدی متوقف شده است! در خانه ای که انتظار... بامش را فرا گرفته است تنهایی ام... به زیر درخت انار مهمان استمرا بکشید...ای حقیقت های بی انصافمرا بکشید...قلب من، از سنگینی یک جداییاز سختی یک مرگ می سوزدمهربانم... چشم هایم به جانب راهی ستکه هرگز... قدم به آنجا نخواهی گذاشت قلبم... همیشه برای تو خواهد تپید تو ای پر فروغ... پر معنا... بینهایت خوب... تو آنقدر بزرگ و مهربان بودی...