سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
صدای خنده ی بهار می ایدهمان دخترک عاشقاز سرزمین باران و شکوفه،که پاورچین ، پاورچینهمراه بادی که به لب هااجازه ی بوسیدن می دهد..می ایدباقدم هایی که از ان سوی پرچین خاطرات شیرین رابه بغل دستی اش تعارف کند.اینجا بهارزیباتر از رویاگیسوانش را در دشت رها می کندتصویر دیگر زندگیدر نام زنان و دخترکان ابادی می درخشدانگار خورشیدبه صورتش پاشیده اند.ماه عاشق شهر می شوداین حال اسمی ندارد.یا مقلب القلوب و الابصاریا محول ا...
صبح باشد پاییز باشدو بوی پرتقالی ات ،حالم را عوض می کندهوای عاشقی ات می زند به سرمدر کوچه ها ی نارنجی فریاد می زنمتو همه ی عمر منیبگذار دنیا بداندتمام قد دوستت دارم ...!...