من و شمع و گل و یک خلوت رویای پاییزی که در فنجان زیبایی برایم قهوه میریزی اگرهیزم برای اتش دل شد فراموشت توسل میکنم بر شعله های هرم اغوشت بیا پایان دلتنگی ؛ که هستم عشق دیرینت تو فرهاد غزل باش و منم دلدار شیرینت تو باچشمان خوش رنگ...