پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر نمی گرداند سرش راحتی آنکه آشناصدایش می کندپاشیده بر صورتشاسیدی تاریککه پوشیه می زندحتی بر باورشبرگردان سرت راماه پیشانی!ونگوگ غمت را می کشدبستری شدن در چشم های توآرزوی هر پنجره ی مجنونی ستبرگردان سرت راماه پیشانی!مننخ به نخمی کشم غمت رامو به موبند به بندِ انگشتانمتو زیباییو کاش بدانیلمسِ لطیفِ حقیقت رااز دست های یک روشندلماه پیشانی!بدوزستاره های مرابه شالت، پیراهنت، دامنتو امض...
ماه پیشانی!بدوزستاره های مرابه شالت، پیراهنت، دامنتو امضا بزن لبخندت راپای لب های این شعر!«آرمان پرناک»...
تو زیباییو کاش بدانیلمسِ لطیفِ حقیقت رااز دست های یک روشندل...«آرمان پرناک»...
برگردان سرت راماه پیشانی!مننخ به نخمی کشم غمت رامو به موبند به بندِ انگشتانم«آرمان پرناک»...
برگردان سرت راماه پیشانی!ونگوگ غمت را می کشدبستری شدن در چشم های توآرزوی هر پنجره ی مجنونی ست«آرمان پرناک»...
پاشیده بر صورتشاسیدی تاریککه پوشیه می زندحتی بر باورش...«آرمان پرناک»...
بر نمی گرداند سرش راحتی آنکه آشناصدایش می کند«آرمان پرناک»...
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ستتو در خوابی و شرح حال من پریشانی ستای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی امبی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست...
متن ۱۶:به او گفتیم ماه پیشانیصبح که شد رفته بود اما......
جانم به لب آمد!عجب صبری تو داری؛ وقتِ دیدارکو شانه ات؟دیوانه ات مانده میانِ بغض و رگبارچون آخرش عاشق؛ سرش یک شانه می خواهد نه دیوارتو ماه پیشانی؛ چرا در آسمانم نیستی؟...