شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
قدیما خونه ی هر پدربزرگی یه صندوق پر از خوشبختی وجود داشت. یه جزیره ی ناشناخته که مادربزرگ کلیدش رو با نخ سفیدی آویز گردن می کرد.بیشتر وقتا سهمم از این خوشبختی یه شیرینی نارگیلی و مشتی پسته شور شده با زعفرون بود. اما خوشبختی تو زندگی های الان خلاصه به گنجه های بی روح اما گرون قیمته، یه تابوت ایستاده که وسایل تزئینی رو به نمایش می ذاره.ما با مدرنیته، لذت داشتن سرزمین ناشناخته رو از فرزندانمون گرفتیم....
دوستت دارممثل عطر گل های زعفرانمثل صدای خنده ی کاج ها در زمستانمثل آسمان خراش های یک طبقهو قلبی که دیوانه وار میزند برای تجسم بوسیدنتبدون هیچ شرمی.....
شبای زمستون که طولانی می شه، بافتنی نارنجی که خیلی دوسش داری رو تن می کنم، عودو روشن می کنم، بعد بزرگ ترین و سرخ ترین تیکه لبو رو برات میارم.مهم نیست بیرون خونه چقدر سرد باشه من به حرمت عاشقی، خونه رو واست گرم نگه می دارم....