می خواهمت که خواستنی تر ز هر کسی؛ کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم...؟!!
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟ لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی؟
میخواهمت آن قدر که اندازه ندانم... ️️️
در هر تپیدن، از دلم آید صدای پای تو...
ستاره ای که بخندد به شامِ تار تویی...! ️️️
تنهاییم به عیش جهانی برابر است ...
شروعِ شادی و پایانِ انتظار تویی ...
دِلم ز هَرچه به غیر از تو بود خالی ماند ... در این سَرا تو بِمان ای که ماندگار تویی ...!
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی!
با توام ای ماه پاره ،چشم و ابرویت کجاست ؟ باد می آید به سویت، رقص گیسویت ، کجاست؟ آن تبسّم های شیرین، آن نگاه آتشین آن همه نازک خیالی های ابرویت ،کجاست؟ بعد از این ، در زیر بالم ، لانه دارد آسمان راستی ای آسمان ، خیل پرستویت...
چون نغمهٔ نهفته ، به تاری نشسته ام...
هوای زیستن ، یا رب چنین سنگین چرا باید...؟
دیوانه تر از مردمِ دیوانه اگر هست جانا، به خدا من...به خدا من... به خدا من
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما بود ای من به فدای دل دیوانه پسندش
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من گر...
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی..!
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند ...
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری
منم آن شکسته سازی که تو ام نمی نوازی...
هر سو که نظر کنم، تو هستی...️
جز تو در دل و جان هوای دیگری نیست
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم...
یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز...
همیشه در خیال من زِ شعله گرم تر تویی...