پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدای تو گرم است و مهربانچه سِحر غریبی درین صداستصدای دل قلبِ عاشق استکه این همه با گوشم آشناست...
تمام دلم دوست داردتتمام تنم خواستار توستبیا و به چشمم قدم گذارکه این همه در انتظار توست...
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برواین جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان بروصد بوسهٔ تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَتاما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو...
گیرم درخت رنگ خزان گیردتا ریشه هست ساقه نمی میرد...
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشقاین چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید...
اگر دردی در این دنیا نباشدکسی را لذت شادی عیان نیستچه حاصل دارم از این زندگانیکه گر غم نیست شادی هم در آن نیست...
من با توام ای رفیق با تودیریست که با تو عهد بستمهمگام توام بکش به راهمهمپای توام بگیر دستم...
ای زن چه دلفریب و چه زیباییگویی گل شکفته ی دنیاییگل گفتمت ز گفته خجل ماندمگل را کجاست چون تو دلارایی؟...
با قهر چه می کشی مرامن کشته ی مهربانیمیک خنده و یک نگاه بستا کشته ی خود بدانیم...
مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار تویی...
یار من دلدار من غمخوار منمایه ی امید قلب زار مندوریت امشب روانم تیره کردلشکر غم را به جانم چیره کرد...
می خواهمتکه خواستنی تر ز هر کسیکو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟...
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم...
یار مندلدار منغمخوار منمایه ی امید قلب زار مندوریت امشب روانم تیره کردلشکر غم را به جانم چیره کرد...
آن دیده که با مهر بسویم نگران بوددیدم که نهانینظرش با دگران بود...
گفتی غیر از تو دل نخواست کسی راجانم کشید نعره که ای کاشاین گفته از زبان دلت بود...
ای رفته ز دل راست بگوبهر چه امشببا خاطره ها آمده ای باز به سویم...
به خنده گفت اگر جز تو را عزیز بدارممرا عزیز بداری ؟به گریه گفتم : آری...
جز تو نامی ز کس نمی آرمجز تو کامی ز کس نمی جویمدوستت دارم و نمی گویم تا غرورم کشد به بیماریزانکه می دانم این حقیقت راکه تو دوستم نمی داری...
با این همه دلداده دلش بسته ی ما شدای من به فدای دل دیوانه پسندش...
آتش گرفتمآتش گرفتمگفتم: نظر کنسر بر نکردیسر بر نکردی...
خوشم همیشه به یادتاگر چه صفحه ی جانمبه جز غبار ملال غم از تو یادگار ندارد...
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ایپیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنمخلق می دانند و من انکار ایشان می کنم...
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم بروگفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم...
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟!...
چه کنم دل به که بندم به کجا روی کنم ؟بازگو ای به کنار دگری خفته ی منبازگو ای به کنار دگری خفته ی منچه کند با غم تو این دل آشفته ی من؟...
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گلمنی که داده ام از دست، اختیار تراشدی شراب و شدم مست بوسهٔ تو شبیکنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟...
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دلچو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها منز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا مننه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی به یاد آشنا منستارهها نهفتم در آسمان ابریدلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من......
هر سو که نظر کنم تو هستی...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما رامن سردم و سردم ،توشرر باشو بسوزانمن دردم و دردم ،تو دوا باش خدا را...
ز من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، ازو جدا ، جدا من !...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما رامن سردم و سر دم ،تو شرر باش و بسوزانمن دردم و دردم ،تو دوا باش خدا را...
زبَس نِشستم و با شب حَدیث غم گُفتم زِ غُصہ رنگ من و رنگ شب پرید بیا......
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟لطیف و دورگریزی،مگر خیال منی؟...
نه نام کس به زبانم، نه در دلم هوسیز زندگیم همین بس که می کشم نفسی ...
چو نسیم ِ آشنایی، ز کدام سو وزیدیتو که بی قرار کردی، همه لاله زارِ ما را؟منم آن شکسته سازی، که توام نمی نوازیکه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را...
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی مانددراین سرا تو بمان ای که ماندگار تویی...
گفتا که می بوسم تو را؛گفتم تمنا می کنمگفتا اگر بیند کسی؛گفتم که حاشا می کنم...
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود......
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش........
منم آن شکسته سازی که توام نمی نوازیچه فغان کنم ز دستی که گسسته تار ما را...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم... ...
من اگر مرد بودم ؛دست زنی را می گرفتم ،پا به پایش فصلها را قدم می زدم و برایش از عشق ودلدادگی می گفتمتا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد......
ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!آهوی گرفتار به زندان شما مندیوانه تر از مردم دیوانه اگر هستجانا، به خدا من... به خدا من... به خدا من...