سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی کهمن به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی کهتو در آغوش لبالب، هیجان وقتی کهقَد فروخورده ام از این همه سرگردانی در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که پاره های بَدَنم رو به غَمت می رقصند وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی کهثانیه از سَرِ بی حوصلگی پَس, اُفتاداز دهانِ پُرِ خونابِ زمان، وقتی که شعرِ من ریخت به رویم وَ تَبَم را سوزاند بَر همین، قول و قرارِ نوسان، وقتی که مثلِ موج سرطان، در دلِ رگ ، هار شده ...