متن دکتر سید هادی محمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دکتر سید هادی محمدی
سایهها
روی شانهام
و شانه
با دندان های شیری
کشتیهای بوسه را
در آبهای سربی
غرق
و در آغوش تو
زمینِ زمان
روی مدارِ هذلولی
غش
وساعت
با عقربههای سنگی
گردنِ دقیقه را
گِرد میکند
آینده
لای ملافهای خاکستری
مثل پرندهی بیپر
از پنجره بیرون نمیرود
دستهایت
پُلِ زنگ زده...
حضرتِ “جاذبه” در قصّه ی تَر جامانده
اشک در مَعبرِ شب عُقده ی چیدن دارد
آنقدر غُصّه زیاد است که هر پنجره ای
از بُلندای تنم شوقِ پریدن دارد
بعدِ تو درد شدن ماضی استمراری است
رو به آینده ی تاریک بُنِ فاصله ها
در سکوتی ابدی روح زمان سررفته...
باران
از لبهی لبهای
نقطه چینِ پیر
میچکد
و خیابان
با برگهایی
شبیه
دفترِ خاطراتِ انقلابی اعدامی
خواب میرود
ابرها
پرچمهای سفیدی
که یاد گرفتهاند
دیر تسلیم شوند
من
در هجومِ زرد و قرمز ها
دنبال
تکهای آبی میگردم
که شاید
در جیب کتِ کهنهام
خودکشی کرده
کنارِ بلیت سینمایی...
اینجا
جلجتا
فقط محلی
روی نقشه نیست
جغرافیای درونی ما
برهنه
تکهتکه
و همیشه
در اوجِ فریادِ بیپاسخ
16 مهرماه 1404 شمسی
قالب شعر :
پریسکه
به خونِ خویش نوشتیم شکلِ پرچم را
که موج، تا ابد آغوش بَست عالم را
زمان به یاد تو برخاست چون شهیدی پیر
که آب در دلِ او جا گذاشت مرهم را
ستارهها همه بر شانهات نشستند و
به شط سپرد همین عهدِ سرخِ محکم را
پس از تو هور...
زاپِ ریا
روده ی زردِ زنگزدهی زخم را
از حفرهی حنجره
سمت سقفِ سردِ سنگ
میپاشد
و زانوی زمین را
زیرِ زودِ بارانِ زوائدِ زمان
حامله میکند
شکم
شبیه شبحهای شیشهای
در شکافِ شب
شکسته میچرد
دست
دستاندازِ دریای دود
که دهانِ داغِ دیر سال را
در دلِ دودکدهها
دفن...
روی کاغذ
هجده ساله
زاده ی شهر بی وجود
برچروکِ پیشانیاش
گردوخاکِ زلزلهی سی سال پیش
عکسِ ممهور
مایل به چپ
انگار در انگاره ها
از قابِ خواب فرار کرده
سری که از تن
حوصلهاش سر رفته
و گوشهایی که
شماره ی شناسنامه را
لای رادیکال
زمزمه کرده
روزِ صدور...
با امضای وزیرِ سکوت
هوای هوایی
از نرخ مصوب جدول خاطره
پایین پریده
نگاهت
اسکناس چاپنشده
نه قابل معاوضه
و نه ذخیره در بانک عاشقی
هر بار که چشمهایت را حواله میکنی
صرافیها سماق سق میزنند
و بازار سیاهِ دل
پُر میشود از دلالانِ دله
سال هاست
در فهرستِ...
ماه
با لبخند پوسیده
چرک سق می زند
پنجرهها
جای باران
قطره ی گوش میرویانند
درختان
روی انگشتان مبتلا
آشیانه بسته
بر استیج خیس
اسم تو را گاز میزنند
کلاغِ بلورین
برای بهترین بازیگرِ زن…………
4 مهر ماه سال 1404 شمسی
قالب شعر :
فرا سپید
بر جغرافیایِ تاریخ
قلبها را
نقطهچین کشیده اند
تا بمبها
راحتتر
مسیرشان را پیدا کنند
سوم مهر ماه 1404 شمسی
قالب شعر :
پریسکه
صدای عشق به جوش آمد
از انفجارِ جسارت ها
جهان ِ منطق بی رحمی
در امتدادِ قضاوت ها
لَبی و آیه ی گیلاسی
نشسته بر یَقه ی تب دار
چه ترس از رُژ خونینت
نَمِ دهان و سرایت ها
خراش خوردنِ قلاّده
به دورِ جاذبه ی ماهت
وَ نو به...
عمر
آنطور که فکر میکردیم
نه یک خطِ صافِ اتوبان
که از نقطهی «تولد» به «نهایت» میرسد
و نه یک طومارِ از پیش نوشته شده
که هر روز
برگِ جدیدی رو میکند
عمر شبیه یک گنجهی کهنه است
پر از لباسهای اندازهی «فردا»
که هیچوقت «امروز» نشدند
و بویِ ناخوشایندِ...
من به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی که
تو در آغوش لبالب، هیجان وقتی که
قَد فروخورده ام از این همه سرگردانی
در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که
پاره های بَدَنم رو به غَمت میرقصند
وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی که
ثانیه از سَرِ بی حوصلگی پَس,...
پردهها افتادهاند
صحنه، روشنتر از همیشه
نورافکنها بر تنِ سایهها می کوبند
گوش کن به زمزمهیِ (تو زیبایی)
که در آن
( تو کافی نیستی) نقاب بسته
ببین ( انتخاب آزاد را)
زنجیری از جنسِ ابریشم
هر تار
پلکانی به سویِ بلندپروازی
هر پله
تلهیِ تلو تلویِ پنهان
دستهایِ نامرئی...
قسم به خدای غم و دلهره
من از بی تو بودن جهانم پُره
شبیه زنی پشت سیم سکوت
که از بوق اشغال هم دلخوره
من و لای خط لبت چال کن
بگیر و بچرخون و بالا بیار
بچسبون قلّابتو رو تنم
غریب و زمین خورده تنها نذار
بیا جشن بارون...
دردِ من چکّه چکّه میریزد
لایِ زخمِ عمیقِ افکارم
با هیاهوی ساعتِ تَب دار
می پرد چُرتِ سردِ خودکارم
واق واقِ حُبابِ مهتابی
روی سقفِ اتاق دلگیر است
شاعری که حصار می بافد
از دهانِ بهانه ها سیر است
از تنِ واژه ی کَپَک خورده
شعری از انتظار می دوشم...
در این لاشه زار
که قلبش از آسفالتِ داغ تلو تلو میخورد
و رگهایش، بزرگراههایی پر از ماشین های مشدی ممدلی است
ما میدویم
پا به پای سایههایمان
در تعقیبِ چیزی که هرگز نمیرسد
باورهای سیمانی
چغاله ی ذهنمان
و پنجرهها
قابهای شُل از نگاههای شَل اند
هر کداممان جزیرهای...
بگیر دستِ مرا تا دهانِ باد بِبر
لباسِ قافیه ها را دریده ام هرشب
به خود بپیچ کرانِ گناهِ آدم را
حنایِ هاله ی حوّا، شناسنامه ی تب
کمینِ حادثه هایم هنوز سمتِ تو و
صدایِ بویِ تنت دورِ گردنم جاری
من از کجایِ وصالت شروع کنم بانو
که پشت...
وزنِ شعرم عروضِ استفراغ
گریه تنها ویارِ افکار است
ترس از تا شدن مچالیدن
مرگ بر هر چه شکل خودکار است
تِر بزن مُهلتِ دقایق را
پشتِ ته مانده های بالشِ خیس
جیغ در تُنگ تَنگِ آزادی
زنده بادا زبانِ ماشه ی هیس
آن ورِ کوچه های زندانی
انقلابِ دروغِ...
در گوشه ی فاضلاب دفتر زده اند
با مشورتِ الاغ مَعبر زده اند
یک مُشت عَرق سوز به خاک افتاده
از چوبِ حراجِ شعر منبر زده اند
صلیب سرخ
وَ باز سایه ی زاغی میانِ شب لرزید
خبر رسید خیالی دوباره بیدار است
کنارِ چَنگ و دولا چنگ سَربه زیر سیاه
سونات خاطره در آستین گیتار است
تمام زندگیم جیره خوار شعر شده
از آن زمان که تو را لایِ مثنوی دیده
شبیه تخمِ هنر پای منبر...
تَهِ دالانِ بی قراری ها
واژه سمتِ جناس خَم میشد
در سراشیبِ باورِ بی مغز
از لباسِ مداد کَم می شد