پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باید که زن باشی بفهمی درد دوری رالبخند های خسته و غمگینِ زوری راوقتی که احساس تو را ناچیز میبینندهرلحظه باید حس کنی زنده به گوری راپیراهنت پر میشود از حسرت آغوشناچار تمرین میکنی درس صبوری رابس که نمیبیند کسی احساس نابت رادیدی تو هرجا هر طرف انسان کوری رادائم تکاپو میکنی ، پیدا کنی شایداز لا به لای غصه ها راه عبوری رابا خود مدارا میکنی امّیدواری کهشاید جهانت حس کند این بار نوری را...
این دو روز زندگی روی مدار سرعت است لحظه دلتنگی اما ثانیه یک ساعت است...