پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شبی عاشق شدم در حال مستیکه در جان و دلم زیبا نشستیز هجران تو غم بر جانم آمد طبیب جان بیمارم تو هستی بادصبا...
باز هم بی احتیاطی کردم و عاشق شدمگرچه رنجورم ولی این بار هم لایق شدم بوسه هایت بر تن بیمار و نالانم نشست درد را آتش زدم یک عاشق صادق شدم خواب دیدم یک شبی از خاطراتم رفته ایدر خیالاتم همان آشفتهٔ سابق شدم بی حضورت قطره ای ازموج سرگردانی ام در تلاطم های دل محتاج یک قایق شدمبا نگاهت غصه هایم یکسره بر باد رفت خالی از بغض شبانه، گریه و هق هق شدم عقل از تفسیر احساسم به کلی عاجز استبار دیگر با حضورت عاری از منطق شدم ه...
باز عاشق شدم و دیده ی من بارانی ستهر که دلداده و دیوانه شود قربانی ست...