پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل باخته ی قمار چشمت هستم هر روز و شبم خمار چشمت هستم هرچند به چشمانِ تو هیچم،امادلداده ی بیشمار چشمت هستم سپیده اسدی باتخلص مهربان...
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضریبه دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضریگاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شودمثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضریتو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تومن شده ام نشان به تو یا که شکارم شده تویوسف آشفته سرم من خود زولیخا میدرمنصب شده تصویر تو در کنج اتاقم شده تو یوسف قلب خسته ام ای همه یادم شده توخاطره ها مانده بجا افسوس از یادت رفته تو رنگ سیاه موی تو رفته در این قاب دلمهر کسی موی تو ...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هست از عشق پر از خالی شدم آماده اگر هستنقل است فقط مرگ وصال عشق استیارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هستدر صفرترین نقطه متروکم هم اکنونیک وسعتی اندازه یک تا ده اگر هستدل مرده در این سینه ی پر درد من انگارشاید به تو این بار خدا داده اگر هستعمری تو عزیز مصری و کنعان من استآن چشمی که به پای تو افتاده اگر هست...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هستاز عشق پر از خالی ام آماده اگر هستگویند که مرگ بر عاشق هست درمانیارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هستدر صفرترین نقطه متروکه ام اکنوناینجا وسعتی اندازه یک تا ده اگر هستدل مرده در این سینه ی پر دود من انگارشاید به تو این بار خدا داده اگر هست...
تو،با صفای خاص وجودت؛با نوای سازِ تار و پودت؛در کنارم بمان و،زیباترین داستان های دلدادگی را،برایم بخوان،با مهر... زهرا حکیمی بافقی...
چون باده نابی و خمارت هستمدلداده ی بی صبر و قرارت هستمدلتنگ تو ام بیا به سویم ای عشقدر فصل خزان یاس بهارت هستم بادصبا...
دانسته که من چو مبتلایش هستمآن یار عزیز و آشنایش هستم دل را که رُبود و شد نهان از دیدهباز هم منِ دلداده فدایش هستمبادصبا...
مخابرات جهان را به تنگ آوردیز بس که عاشق و دلداده پشت خط داری...
چون باده نابی و خمارت هستمدلداده ی بی صبر و قرارت هستمدلتنگ تو ام بیا به سویم ای عشقدر فصل خزان یاس بهارت هستم -بادصبا...
دل دادم که دلم باشیهم یار و یاور غمم باشیدل دادم که وطنم باشیاز این پس خاکم باشینه آنکه اسباب غمم باشیدر وطن خویش اسیر باشیداروغه شهر نیستماسباب سخن نیستمدلداده ای بیش نیستمهم یارم،هم غمم،هم اسیردر خاک وطن خویش اسیر...
بی طواف و بی تَمتُّع، عاشق دلداده راعشقِ لامذهب به رسمِ عشق، قربانی کندهادی نجاری...
دلداده ام ، پروانه گون ؛ پروانه را تا دیده ام با بی قراری، در پی، یاری به جان؛ من رفته ام...
عمریست دلم در طلبت آه دوان استدرکوچه ی یادت همه شب پرسه زنان استشهر دل من پر شده از عطر هوایتیادت همه جا چون نفسم در جریان استبا حال و هوای تو نفس می کشم آریدر سینه ی من خاطر تو در ضربان استمن عابر دلداده در این گوشه ی شهرمدنیای خیال تو مرا جان و جهان استآدم نشدم، آه نشد از تو گذشتنعشق تو پری خاص تر از آدمیان استهادی نجاری...
به " طبِّ عشق " زخم ِ قلبِ بیمار شفا یابد به دیدار ِ رخِ یار خورَد چاکِ دلِ دلداده تنها بخیه با نخِ ابرویِ دلدار...
دلداده ای که دلش پر ز عشق ماست بی شک سپید موی دل بی قرار ماست ...
شک ندارم که تسخیر شده امتصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده امافسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده امتسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده امرام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده امدلداده و دلباخته ی کردارش شده امغرقِ دریای ژرفِ خیالش شده امسودا شده ام، آوازِ شب هایش شده امپناهِ قلبم و مأوای عشقش شده اممن شک ندارم که عاشق شده ام...
مثل جمعه که بغض گلوگیر هفته ستآخر هر دلداده به دلتنگ ختم می شودارس آرامی...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ غرور...
ای شروع خوبِ هر دفتر شما!باز من دلداده و دلبر شما!عشق شد یک وسعتِ بی حد و مرزاین طرف من، آن طرف دیگر شما! با شما شعرم چه زیباتر شده!کرده ای شعر مرا محشر شما!گفته بودم! باز می گویم و بازاز تمامِ هرچه زیبا، سر شما! بی نیاز و سبز هستم پیش تاندیده ام حتی خدا را در شما!آرزو کردم شما را سال هامن نه اصلا! می کنی باور شما!؟یک کبوتر روی بام من نشستصاحب قلبم شدید آخر شما! شاعر: سیامک عشقعلی...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ بی غ...
نشانی، ازت ندارم .نشان به آن نشانی که اولین نگاهم به نگاهت از نیمکتی چوبی آغاز شد و آن نیمکت، و عدگاه عاشقانه ی دو دلداده بود. اما حیف چه زود دیر شد و تو رفتی، بی آن که نشانیت را در قلبم بنشانی.... ............. حجت اله حبیبی...
حکایت پاییز حکایت جدا شدن برگ از شاخه گل از ساقه ودل از دلداده است...حجت اله حبیبی...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
میان آن همه رنگ پاییزی چشمه ای طنازدر رقص برگ ها نغمه خوان می نوازد سازخیره در چشم های معشوقی از جنس کوهدلگرم به امن ترین نقطه دنیا به آغوش بازکم کمک لطیف می شود دل سنگی اش اماآنقدر که می نوازد آن چشمه، روح نوازهم نوا می شوند مثل نوای دلداده و دلدارگویند به گوش یکدیگر عاشقانه هزاران رازمیرقصد و می لغزد چشمه بر تن کوهسارسر هر بوسه ی چشمه گل نمایان میشود بازفرانک عبدی (باران)...
اشکِ ما را در نیاور، همزبانی پیشکشخرمن ما را نسوزان، مهربانی پیشکشدست در دستِ رقیبان تیر بر قلبم نزندر میانِ معرکه پادرمیانی پیشکشدزدِ ایمانِ دلِ چون بید لرزانم نباشاز من و عهدی که بستی پاسبانی پیشکشعاملِ دیوانگی های منِ مجنون نباشمهربانی کردنت با این روانی پیشکشکم بزن زخمِ زبان بر پیکرِ دلداده اتبوسه های آتشین و ارغوانی پیشکشبی تفاوت از کنارِ ناله هایم رد نشوگفتن از دیدارهای ناگهانی پیشکشاز چه در لفافه بنویسد ...
شدم مجنون تونشدی لیلی من...شدم فرهاد تونشدی شیرین من...شدم شاملوی قصه هایتدل ندادی...نشدی آیدای من...بگو...شاید دلت قصه ی تازه می خواهد؛پس مینویسم از نو...تو معشوقه باش و منم عاشقو به نامِ عشق می نویسم از عشق؛که هر دَم میگردم به دورتخورشید شدن را که بلدی..؟!پروانه می شوم و شهدِ شیرینِ عشقت را میچشمگل شدن را که بلدی...؟!درِ ظرفِ عشقم را باز میکنم تا هوایش به هوایت برسدنفس کشیدن را که بلدی...؟!ماهی می شوم و با تلاطم...
دل به دل راه دارد ... ! چرا که دلخوشیِ من دلدادگیِ توست ؛️تو با دلبری هایت دلداده تر کن مرا...
باز عاشق شدم و دیده ی من بارانی ستهر که دلداده و دیوانه شود قربانی ست...
عاشقم…..اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،تو کجا ؟کوچه کجا ؟پنجره ی باز کجا ؟من کجا ؟عشق کجا؟طاقتِ آغاز کجا ؟تو به لبخند و نگاهی ،منِ دلداده به آهی ،بنشستیمتو در قلب ومنِ خسته به چاهی……گُنه از کیست ؟از آن پنجره ی باز ؟از آن لحظه ی آغاز ؟از آن چشمِ گنه کار ؟از آن لحظه ی دیدار ؟کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،همه بر دوش بگیرمجای آن یک شب مهتاب ،تو را تنگ د...
تو همان دلبر معروف دلم باشمنم آن دلداده مجنون و پریشان...
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......
تو گمان کردی کهاز کنارم بروی/ دل به کسی خواهم داد...آری دل دادمدل به خیالت!...