پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در شهر جار بزنیدکه عاشقانه هایممرز نمی شناسداز طلوع چشمانش در شرقی ترین نقطه تا غروب شانه کرده موهایش در مغربی ترین نقطه قلبم سرزمین اوست. من برای حفظ این خاک آماده جَنگم...به رقیبان بگوئید صلحی در کار نیست مگر آنکه با پرچم مشکی از خاک محل دَفنم برای فتح سرزمین دلش گذر کنند....
عاشقانه هایم را بخوان و بدان؛دوست داشتن،نه عقل میشناسد،و نه منطق ..فقطیک من میخواهد،و یک تو ...️️️...