پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به خانه سَر زدم؛نگاهت در پَسِ پنجره،صدایت در هزارتویِ دیوارها،عطرِ نفس هایت در ذراتِ هوا؛ معلقخلاصه؛خانه؛ همه تو بودوتو؛ همه خانه بودی.(از دفترِ بابا)شیما رحمانی...
شب ها جان میدهم برای عطر نفس هایتشبها برای شیدایی کردن آن هم برای آغوش تو جان میدهم...️️️...
عطر نفس هایتجز من کوچه های شهر را هم مست می کند …چقدر بی قرارتمدوستت دارم عزیزم … ....
به چیزی بیشتر ازدوستت دارم نیاز دارم!چیزی شبیهِعطرِ نفس هایِت ،که جانِ تازه ای ببخشدبه نبضِ احساسم...!...