سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وعده ی عشق تو را جانانه باور میکنم این شب آشفته را با یاد تو سر میکنمگر چه ویران کرده ای دنیای شیرین مرا قصه ی شیداییم را با تو آخر میکنم...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانمبه تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانمتو آن شعله ای که تامین نمی خواهدمن آن برقی که فقط تو را می خواهدگریه های باران را به نمک آتش میزنیدر آوار شب ها خواب عجیب میدهیاز آغوش تو زمین به ستاره می ریزداز دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزدبه جای مرهم برهم به زخم ها میزنینغمه های بی خوابی را بر صدا میزنیرسوایی و اهانتی که در آخر ما را خوردو ساقه امیدی که شکست بارها خورد شیدایی و آتش از عشق ت...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانمبه تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانمتویی آن شعله که تامین نمی خواهدمنم آن برق که فقط تو را می خواهدگریه های باران را به نمک آتش میزنیبه آوار شب ها خواب عجیب میدهیدر آغوشت شب زمین به ستاره می ریزداز دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزدجای مرهم تو برهم به زخم ها میزنینغمه های بی خوابی را بر صدا میزنیو رسوایی و اهانتی که سر ما را خوردساقه امیدی که شکست بارها خورد شیدایی و آتشی که از تو دم...
رسوایی و اهانتی که سرما خوردساقه ی امید که از شکست صد بار رنجیدشیدایی و آتشی که بر آن روشن شدلحظه ی سردی که گذشت و در خاطر ماند...
شیدایی..من ماندم و تنهایی در این شب رویاییرویای تو با جانم کرده ست چه شیدایی...
شده پاییز،کجایی؟منم و شیدایی......
شیداییمجنون تر از مجنون، لیلا تر از لیلاییمن ناز کنم شاید، سوی مَنَت باز آیییکبار تو را دیدم، در دام تو افتادمدیوانه شدم، مجنون، از بس که تو زیباییمجنون شدم و واله، سر نهاده ام به باده من جانِ دلت هستم؟، تو جانِ دلِ ماییای ماهِ شب تارم، من سوی تو نظر دارمدیگر نخورم غصه، که تو خودْ روشْناییجانا تو بیا خانه، دیوانه شده دیوانهمُرغت شده بی دانه، مرده است ز تنهاییمن عاشقم و مَردُم، از من چه ها دانند؟!این طفل سیه ب...
دلیل شیدایی یک زن زیبابی یک مرد نیستیک مرد همیشه زیباستوقتی زخمهای دل مجروح زنی را می بوسدنسرین بهجتی...
من از برای عشقیک جفت چَشمانت را بر میدارمو یک عمر آرامشش را!.تو اما برای شیدایی، کافی ست لبخند بزنی،تا من همه ام را، قربانی آن منحنیِ طنازت کنم.......
شب ها جان میدهم برای عطر نفس هایتشبها برای شیدایی کردن آن هم برای آغوش تو جان میدهم...️️️...
بیا و روی صبحهایم نازل شواز عطر تنت مستانگی دل را رقم بزن و نگاهت را به شیدایی دستانم گره بزنچه می شود این صبح اتفاق بیفتی ؟...
و تو هر روز صبح ناخداگاه زیباترین اتفاق هر روزممی شوی..وقتی از پنجره ی شیداییبا نگاه های عاشقانه اتعرض دل من راتو سلام می دهی.....
گمان کردم که پیوند من و خورشید شیدایی ستچو نزدیک آمدم، فهمیدم از دورش تماشایی ست...
هرچه بیشتر میگریزمبه تو نزدیک تر میشومهر چه رو برمیگردانمتو را بیشتر میبینمجزیره ای هستمدر آبهای شیداییاز همه سوبه_تو_محدودمهزار و یک #آینهتصویرت را میچرخاننداز تو آغاز میشومدر تو پایان میگیرم...
در این شب تنهاییسرگشتگی شیداییجنون زد به جانماز هر دمم برخیزداز آتشم زر خیزدببارد خزانم...