سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روبرویم نشست غمگین بود،گفت این سرنوشت ما بوده...با خودم فکر کردم این همه وقت،گریه های مرا کجا بوده؟!فکر کردم به خاطرات قدیمشعرهایی که هردومان بلدیمرفتی از من ولی به هم نزدیمبغض شد هرچه بین ما بودهبعد تو آسمان زمین خورد وزندگی پا به پای من مُرد وهیچ حرفی نمانده وقتی کهعشقت اینقدر بی بها بودهلمس دست تو مانده در مشتمحلقه ای گم شده در انگشتماز خودم رد شدم تورا کشتم که نگویند بی ...
چه قورى اى داشتجهاز مادرشبیه تاجىسر سماور.پریشب افتادشکست و شد خُردبه حس مادرچه ضربه اى خورد!.براى این کهدلش نسوزدچه حرفهایىپدر به او زد:.شکسته حالابه هر دلیلىولى مهم نیستخدا وکیلى.به یک تَرَک همکه مبتلا بودغمت نباشدقضا بلا بود.به فکر حرفشنشسته بودماگر من آن راشکسته بودم.حواس پرتىدلیل آن بودقضا بلا یشضرر زیان بود...