روبرویم نشست غمگین بود، گفت این سرنوشت ما بوده... با خودم فکر کردم این همه وقت، گریه های مرا کجا بوده؟! فکر کردم به خاطرات قدیم شعرهایی که هردومان بلدیم رفتی از من ولی به هم نزدیم بغض شد هرچه بین ما بوده بعد تو آسمان زمین خورد و زندگی...
چه قورى اى داشت جهاز مادر شبیه تاجى سر سماور . پریشب افتاد شکست و شد خُرد به حس مادر چه ضربه اى خورد! . براى این که دلش نسوزد چه حرفهایى پدر به او زد: . شکسته حالا به هر دلیلى ولى مهم نیست خدا وکیلى . به یک...