چه قورى اى داشت جهاز مادر شبیه تاجى سر سماور . پریشب افتاد شکست و شد خُرد به حس مادر چه ضربه اى خورد! . براى این که دلش نسوزد چه حرفهایى پدر به او زد: . شکسته حالا به هر دلیلى ولى مهم نیست خدا وکیلى . به یک...
بر پنجرهام بخار تو میچسبد صبحانه در انتظار تو میچسبد قوری و سماور و دو فنجان با عشق چایی چقدر کنار تو میچسبد
شده هم یک روز مانده به آخرین روز جهان بیا! مهم نیست چقدر مرده ام سماوری اینجا همیشه برای تو روشن است.
دستم را لای سپیدی موهایش کشیم گفتم چطور گذراندی؟ چشم هایش را بست و گفت حواسم پیش تو بود گذشت... پنجره را باز کردم و شعله سماور را کشیدم بالا!