شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
به خواب رفته بودم آنچنان عمیق که گویی زمان تعطیل گشته،ولی اکنون میان زمستانم بهاری دارم،که تیزی گرمای قلبش حتی قلب یخ زده ی زمین را می شکافدبهار زمستانم قطره ای از آب بود که دانه عشق در قلبم را شکافت؛روئیدبیدار شداین زنگار سکون گرفته از سینه پهناور زمینبه آسمان رفتم،دیگر تا چشم کار می کند لبخند است....
زمستان آمد وگرمای وجودمبه تو دادمآنچه نصیبم شدقلب یخی تو بود ...