پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی به دل گویمبیا و از عشق بگذرگوید تولبخندشگیسوانشسرخی لبانشچال گونه اشچشمان زیبایشفراموش کنتا بگذرم من از عشق...
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
زمستان آمد وگرمای وجودمبه تو دادمآنچه نصیبم شدقلب یخی تو بود ...
مرغ سعادت بال می گشاید سوی خوشبختی در این روزها که ابرها می بارند بر برگ های خشک مانده از پاییز و آنگاه سپید می شود جاده آن سو تر تو متولد می شویدر پانزددهمین روز ماه بهمن که می بارد برف از شادمانی حضور تو...
وقتی که برف می باریداز دل آسمانوقتی که سوز و سرمارخنه می کرد بر دل وجانتو آمدیبه دنیاتا شادی نشانی به لب ماو گرما دهیبه آشیان عاشقانه ماشدی یگانهدختری بی همتادر اولین روزماه دومفصل زمستان ...
شانه ات را نیاز دارمتا سر گذارم وگویمت ای عشقتوچگونه رخنه کردی در وجودممن که می خواستم تو رااز برای دوستیاما دل ستلرزه افتاد بر انداممو تو نیز خندیدیو من نیزو شدیم عاشق هم...
من و پاییزقراری داشتیماو برگ هایش را بریزدو من غم هایمپاییز به قول خود عمل کردبرگ های درختانیکی زردیکی قرمزیکی قهوه اییکی نیمه سبزریختنداما دل من غم هایش نریختبلکه بیشتر شدچون تو نیامدیآی... دل من ....
بوی دود چوب باران خورده می آیداز درون جنگلپاییز است وبرگ های عاشقاز سوی آسمان به زمین می ریزندتا که بسازند فرشی زیبادر جاده منتهی به عشقوتو پای گذاری روی آنومن در انتهای جادهلحظه ها را می شمارمتا که دیداری داشته باشیمبه عشقلحظه ها به کندی می گذردوقلب من از حسرت دیدارمی تپد به تندی باران های پاییزیلحظه دیدار چه زیباستتصور کن ....
انتظار می کشیدم که بیاییچشم براهت ماندمبه لحظه های با تو بودناندیشیدماما مثل همیشه نیامدیمن ماندم با غم نیامدنتعشق من ....
با بوسه هایتزرین می شود روزمقلبت پاک و مهربانسیمایت همچون گل سرخچشمانت شهلالبانتآهلبانتبوسه از آنمرا می برد به عمق وجودتچه زیبا می شودتورا به شعر کشاندهمانگونه که بوسه ات...
شعرهای من طعم گیلاس می دهدلبحند تو طعم عسلبیا تا معجونی بسازیمطعم عشق دهدسپس بگذاریم در فروشگاه دلکه یادمان باشد عاشق بودن را...
باغ آرزوکوچه آرزوخیابان آرزوو....چقدر آرزواما آرزو خود کجاستدرون خنده های تودرون گیسوان ابریشمیتدرون صورت زیبایتکجاست؟شاید درون شعرهای من باشدکه به دنبال هم می سرایمآرزو ها راچه آرزوهای بر باد رفتهیا آرزوهای محالویا.......
چشمان آبی تودریای زندگی من ستهمراه با عشق...
باران صبحگاهیشد برفنشان عشق آسمان ستبه زمینعاشقان یاد گیریدعاشقی را...
می خواهمت که بیاییوبمانیسال نو شدباشد که دلتنگی مان نیزنو شودتوکه نباشیبه تنهایی ام چه گویم...
عشق تو از منعشق من به تودوست داشتنت بامنماندنش باتوهمراهی ات بامنسازگاریش باتولبخند پر مهرش از توخنده های از ته دل با منفدا کاریش از منماندگاریش از توبیا باهم دراین شب،چهار شنبه سوریدست در دست هماز روی آتش عشقواز روی آتش چوب هایباغ آرزوکه شعله اش باغ را روشن کردهعهد ماندن در کنار هم ببندیمبه همین سادگی...
منم تنهاتوهم تنهابیا باهمشویم همراهبسازیم خونهعشق را...
امروز که نیامدبنظر می رسدفردا نیز بیایدواگر نیایدروز دگر خواهد آمددل خوشی امشمارش روزهایی ستکه قرار است بیاید...
در خیالم با تو پرواز میکنمپروازی به فراسوی آسمان نیلگونتا برایت آشیان سازم با دستان خویشمنوتو بال زنانفرود میاییم به درونتاکه گیریم سرو ساماندستانت را به دستانم برسان...
خنده های تواز ته دلنشانه عشق توستبه منولبخند منمهر من ست به تو...
آتشی که تو افروختیآتشی ست دوست داشتنیآتشی ست برای گرما ی وجودهم تو هم منگرم می شو یمشعله می کشیمشعله عشقتا هر کسی که نزدیک ما شداونیز عاشق شو دبه همین سادگی...
عشق با نگاه تو آغاز شد در منع ش قعطش ، شوق ، قهر و آشتی یاریاری از دیار عشقعشقی به بزرگی کوهکوهی به بلندای گیسوانتگیسوانت به زیبایی چشمانتچشمانتکه دلم را بردهمحبوب من...
یلدا می آیدبا تمام زیبایی شبا کوله باری از برفوآذر شاد سرمستبا برگ های الواننم نم بارانوزیباییشجایش را به دی می دهدشروع برف ریزاندر بلند ترین شب سالبا یک دقیقه بیشتر...
از سر زمین عشقبرایت پیامی آوردمبدین سانبیا مثل دو پرندهبال بگشایم بسویخانه خوشبختیکه درآن میز شب یلدا رااینگونه چیدمشکلات ، از طعم چشمانتآجیل از ذرات ، عشق مندوستت دارمعاشقتمانار ، از باقی مانده قلبمکه هزاران تکیه شدهدرون ظرفی از وجودمهمه را در روی میز تنهاییچیده امبیا تا شب یلدا راسپری کنیم باعشق...
نگاهت را دوست دارمنگاهی که ازروی محبت ستنگاه تو با نگاه مندرآمیختوعشقی جاودانه ساختعشقی که مرا می بردبه کوه ودشتبه جنگل سر سبز شمالچشم شکلاتی مندوستت دارم...
روز ها می نشینم به سرودن شعریاز صورت چون ماهتاز گیسوان چون حریرتاز چشمان چون غزالتاز گل های سرخ پیراهنتاز چال گونه اتاز لبان چون پسته خندانوووواز...تا که شب شدزمزمه می کنم با خویشتنکه چه کردی با من...
یلدا آمدو تو نیستیکه ببینی چگونه انار رادانه دانهبه عشق دیدن روی چون ماهتدانه می کنممی ریزم درون قلبمکه از عشق تو سرشار است...
من از پنجره چشمان توآسمان آبی را دیدمکه پرنده عشقپرواز می کرددر کهکشان دوستت دارم...
عشقهمانلحظهدیدارتوست ...
برگ ها می ریزندمثال ریزش گلبرگ هاروی سر عروس زیبای بهاریپاییز می رسد از راهخوشحال و شادمانچون که می داندعشاق دل باختهدستانشان به همروی برگ های خشک الوانسرود عشق می خوانندونقاشان می کشند تصویر زیبایی ها رانوازندگان می نوازندوشاعران می سرایندفصل پادشاهان را ...
نسیم پاییزی وزیددرختان می رقصندو برگ ها رخت سفر پوشیده اندیکی به رنگ زردیکی به رنگ قهوه اییوآن دگر رنگارنگمی رسد ز راهچند روز دیگرپاییز ،پاییز دل انگیز...
صدا می زند مراآنکه ذهنم را آشفته کردهگویدبنویس شعریبنواز آهنگیتا رها شوی از دلتنگیدر این روز هاکه پاییز است وبرگ ها می رقصنددر میان نسیمیکه از کوچه دلدار می آید...
در اضطراب دلتنگیمیان برگ های رنگینبدنبال تو می گردمدر باغ آرزو هاکه از پاییز سرشارست...
گلهای باغ راچون برگ های پاییزیفرش می کنم زیر پایتگر قدم رنجه کنیبیایی...
قلبم را به تو هدیه دادمدر یک روز بارانیچه گرفتم؟دوریجداییتنهایی...
جمعهیعنیشمردنلحظه هایبی تو بودن ...
وقتی کهرفتیریشه عشقسوخت ، آتش گرفتشادی ...
گاهی آهی گاهی نگاهی...
عشقیعنیستوده ترینحسزندگی ...
خنده کنتا بهار زودتر بیایدشکوفه ها زودتر باز شوندلبخندِ توستکه شادمانی می آوردو عشق...
وعشق را.در انبوهی.از اندوه.یافتم...
آینه را برداشتملحظه ای محوخود شدمچقدر تغییر کرده اماز وقتی عاشق تو شدمتارهای سپید موپف کردگی زیر چشمانمرنگ پریدگی رخسارمتپش تند قلبمآمدی زندگی ام شیرین شداینک هستی اما کمی دورمیدانی؟چه کردی بامن...
جرم منعاشق شدنم بودوزندانم چشمان تو...
هارمونی گیسویتتپش احساس مرادرید و لرزشی انداختبه تن کلماتی چون عشقحال می اندیشماز ترس احساس تنمکه می نوازد با آرشهسنفونی درد را...
تک درختتنهایموسط بی کران آبدور از چشمبر ساق خودایستاده امگل های بنفشمتصویری زیبا ستبهسرودن شعرِتو.....
گاهی بخند لبخند تو مرهمی ست بر غم هایم...
لحظه خونین شدن قلبمیادت هست؟وقتی که پنجه انداختیبه رفتن...